آخرین قطارِ جمعه شب به سمت کرج، وارد ایستگاه شد.
جلوی در، هفت نفر بیشتر نبودیم.
درهای مترو که باز شد، دیگر از هل دادن خبری نبود؛ مرد جوانی به پیرمرد کناریاش تعارف کرد که اول شما بفرمایید.
همه با آرامش داخل شدند. صد و هفتاد و دو صندلی برای هفت نفر. دختری گفت: وقتی امکانات زیاد باشد، همه اخلاقی رفتار میکنند.
گوشها به سمت صدای دختر چرخید.
به آخرین تونل که رسیدیم ساعت ۱۲ شب بود. قطار از کار افتاد. برق قطع شد. صدای جیغ و بعد ناله.
...
ما در آغاز هفت تن بودیم.
هفت انسان سوار بر قطار؛ هفت مسافر.
ایستگاه آخر، شش حیوان از قطار پیاده شدیم، شش مسافر.
دختری با لباسهای پاره، داخل مترو افتاده بود.
ای خاک بر سر من..من الان اصلا یه پست میذارم که پیوند این باشه فقط.. الان دارم غش می کنم و خیلی دوست داشتم و خیلی اعصابم رو به هم ریخت و عالللللللللللللللللللللللللللللللللللللی بود........
کلا فکر کنم باید یه کم خودزنی کنم اصلا الان..
لطف داری جیران عزیز نسبت به نوشته های من
وااااااااااای ! آقا این پستتون که گلوی ما رو خشک کرد !
خیلی وحشتناک بود !