از تونل دود سفیدی بیرون میآمد. مسافرهای توی ایستگاه سرفهشان گرفت. بعد صدای جیغ مترو نزدیکتر شد. از انتهای تونل، نور زردی داشت به طرف ایستگاه میآمد. مترو نبود. اژدهای چینی بود. از آن غولپیکرهایی که توی جشنهایشان بالای دست میگیرند و از دهانش آتش خارج میشود. چشمهایش برق میزد. یکی از مسافرها سرش را به طرف تونل برده بود، داد زد: «مترو آتش گرفته است.» بلندگوی ایستگاه صدایش درآمد: «مسافر محترم لطفا از لبه سکو فاصله بگیرید.» اژدهای چینی نزدیکتر میشد و بلندگوی ایستگاه داشت موسیقی شرقی پخش میکرد. دود غلیظی همه جا را گرفته بود. اژدهای چینی خودش را رسانده بود توی ایستگاه. مثل مرغی که سرش را بریده باشند داشت بالبال میزد. پیرمردی گفت: «امان از این جنسهای چینی! مترو که نباید آتش بگیرد.» حالا دیگر همه جا صدای جیغ بود. درها باز نمیشد و مسافرهای توی مترو با صورتهای برافروخته داشتند فریاد میزدند. یکی از مسافرهای روی سکو، از آنها پرسید «چرا آتش گرفته است؟» آنهایی که توی مترو بودند متوجه نشدند، اما یک نفر از توی ایستگاه جواب داد: «گویا مترو با برق کار نمیکرده است، توی موتورش نفت ریخته بودند.» بعد همان مسافر اول تعجب کرد: «نفت؟ مگر مترو با نفت هم کار میکند؟» پیرمرد روی سکو آمد جلو و گفت: «بله، نفت؛ وقتی این همه نفت داریم چرا استفاده نکنیم؟» مسافرها، شیشههای مترو را شکستند و محبوسان را بیرون کشیدند. کنار سکوی ایستگاه روی چند نفر پارچه سفید انداختند. بلندگو داشت برای خودش حرف میزد: «لطفا نگران نباشید! اوضاع تحت کنترل است.» یک نفر به طرف پارچههای سفید رفت. پارچهها را کنار زد: «اینجا که کسی نیست» دختری با چشمهای خیس، گفت: «آنها را بردند.» حالا مترو تخلیه شد و آتشی هم در کار نبود. بلندگوی توی واگن داشت برای خودش حرف میزد: «ایستگاه بعد، ایستگاه بعد؟ ایستگاه بعد» مامورهای مترو، مسافرها را به طرف بیرون راهنمایی میکردند. هر کس سوال میپرسید، میگفتند: «راهبر مترو، مقصر او بود.» بلندگوی ایستگاه دیگر موسیقی پخش نمیکرد. اژدهای چینی خاموش بود. مسافرها داشتند خارج میشدند و چشمهایشان خیس بود.