مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره دویست و نود و شش

در‌ها که باز شد، سیل جمعیت بود. همه این اتفاقات در ایستگاه اول می‌افتاد. ایستگاهی که تقاطع آن با خط متروی کرج، مسافرهای زیادی را روی سکوی ایستگاه جمع می‌کرد. در‌ها از فشار جمعیت به زور باز شده بود. چند ثانیه بیشتر لازم نبود تا واگن‌های خالی، به کنسروهای آدم بدل شود. پیرمردی داشت داد و بیداد می‌کرد. کناری‌اش به او گفته بود: «حاج‌آقا حق شما نبود که بنشینید، این همه آدم زود‌تر از شما سوار شدند.» پیرمرد نعره می‌کشید. بعد هم با فحش و بد و بیراه پیاده شد. چند نفر گفتند: «آقا بیایید بالا. جای ما برای شما.» اما پیرمرد دیگر گوشش بدهکار نبود. در‌ها که بسته شد. چند نفر به مسافر کنار پیرمرد گفتند: «زورت به یک پیرمرد رسید؟» مرد با بینی عقابی‌اش گفت: «آخر اگر حق همدیگر را رعایت نکنیم که نمی‌شود.» مردی با سبیل اتوکشیده و اورکت خاکی خیلی جدی شروع کرد به حرف زدن: «اصلا مترویی که صف ندارد، عاقبتش همین است؛ علتش هم، تعداد درهای زیاد مترو است؛ هر کس از هر جا دلش می‌خواهد سرش را مثل  گاو می‌اندازد پایین و بعدش همین دعوا‌ها راه می‌افتد.» دو نفر خنده‌شان گرفت: «آقا جان می‌خواهید فقط یکی از درهای مترو را باز کنند و همه از‌‌ همان جا سوار شوند؟ مگر اتوبوس است؟» مرد دستی به سبیلش کشید و گفت: «اصلا همیشه با درهای زیاد مشکل داشتم، دیگر حساب کتابی در کار نیست.» مرد با بینی عقابی‌اش، خندید: «آقا شما حالتان خوش نیست، حداقل دو هزار نفر سوار یک مترو می‌شوند» مسافرِ سبیل‌دار، نگاه تندی کرد و جواب داد: «شما خفه! اگر آدم بودید آن پیرمرد را بلند نمی‌کردید.» مرد میانسالی داد زد: «آقا صلوات بفرست، ول کنید.» مرد با بینیِ عقابی‌اش گفت: «همه چیز که با صلوات درست نمی‌شود، این آقا بی‌ادب است.» مردِ سبیل‌دار ادامه داد: «ادب؟ تو اگر یک ذره ادب داشتی که پیرمرد بیچاره را مجبور نمی‌کردی پیاده شود»؛ مردِ بینی‌عقابی دستی به مو‌هایش کشید: «بحث را احساسی نکن آقا! من در مورد رفتار شهروندی حرف زدم.» مترو سرفه کرد و مسافرهای زیادی روی هم افتادند. مرد با اورکت خاکی‌اش محکم خودش را گرفته بود. پرسید: «رفتار شهروندی؟» بعد شروع کرد به خندیدن. مسافرهای دیگر هم تکرار کردند: «رفتار شهروندی!» بعد همگی زدند زیر خنده.

نظرات 3 + ارسال نظر
عمه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ب.ظ http://http://gijiviji.blogspot.com/

چند روز پیش رفتار ِ شهروندی دیدم توو مترو
اونقدر خاص بود و عجیب که نوشتمش؛ که بمونه، تاریخی بشه

پدیده ترابی پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ http://padideh-napadid.blogfa.com/

توی واگن ویژه بانوان اتفاق‌های زیادی می‌افته که از نگاه خیلی ها دوره. من نیز همچون شما به محض ورود به واگن نگاه و دیدگانم را به سوژه هایی میسپارم که از نظر دیگران هیچ محسوب می شود اما زمانی که به نگارش درآیند برایشان جالب است. در واگن ویژه بانوان رمالهای زیادی وجود دارند. دیستفروشها دردمند هستند و دختران زیادی صرف دیدن خود در شیشه واگن جهت آرایش همدیگر را بی ادبانه مورد خطاب قرار می‌دهند. ...
توی مترو همیشه همگان فیلسوف و فرهنگی و روشنفکر می شوند اما به محض خروج همه به همان ماهیت اصلی فتح بدل می‌گردند. باز هم درود به گاو که در متن شما باز جایگاه داشت

حسین پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ http://blindmind.blogsky.com

رفتار شهروندی :))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد