مترو از ایستگاه دروازه دولت که حرکت کرد، یک نفر چماقی در آورد و شروع کرد به شکستن شیشهها.
مرد با دستها و بازوهای ورزشکاریاش آنچنان میکوبید که شیشهها در لحظهای خرد میشد.
مسافرها مات و مبهوت مانده بودند که این مرد از کجا پیدایش شد.
کسی هم جرأت نمیکرد حرفی بزند.
مرد حواسش بود که به کسی صدمه نزند: آقا سرت را پایین بگیر
مسافر که سرش پایین میرفت لحظهای بعد شیشه پشت سرش خرد شده بود.
- خانم مراقب باش
زن سرش را که میدزدید شیشه با ضربه چماق پایین ریخته بود.
کمکم مسافرها دیدند که مرد تا اندازه زیادی به ادب پایبند است: جناب، عذرخواهی میکنم، لطفا کمی آن طرف بروید.
مسافر که گفت خواهش میکنم و کمی جابجا شد، مرد شیشه را خرد کرده بود.
مرد همچنان پیشرَوی میکرد و شیشهای پشت شیشه دیگر پایین میآمد: عزیزم، مراقب دستت باش.
دختر بچه به مرد لبخند زد و دستش را برداشت و مرد هم شیشه را خرد کرد.
دستفروشی داشت لواشک میفروخت، مرد چماقش را پایین گرفت و یک بسته لواشک خرید و داد به دختر بچه.
بعد کارش را از سر گرفت.
مسافری با کت و شلوار خاکستری، ادب مرد را که دید، جرأت کرد و جلو رفت: آقا چرا این کار را میکنی؟
مرد برگشت و به مسافر لبخند زد و بعد با چماقش کوبید توی سر او.
مسافر با کت و شلوار خاکستری و مغزی متلاشیشده، افتاد.
یک نفر جیغ کشید.
مرد به طرف شیشه بعدی رفت: قربان لطفا یک لحظه.
لازم به این حرف نبود، جوانی که مخاطب قرار گرفت، سریع کنار رفته بود و مرد شیشه دیگر را هم خرد کرد.
مترو به ایستگاه که رسید مرد چماقش را گوشهای پنهان کرد و نشست روی صندلی.
مسافرهای توی ایستگاه، از دیدن مترویی با شیشههای شکسته تعجب کرده بودند.
مامور ایستگاه هم کمی به شیشهها و مسافرهای توی مترو نگاه کرد.
کسی حرفی نزد.
درهای مترو بوق کشید و بسته شد.
مترو حرکت کرد و رفت.
یعنی چی؟ این اتفاق کی افتاده؟ یعنی مامور مترو از دوربین چنین صحنه ای و ندیده!!!!!!!