مترو حرکت کرده بود.
ایستگاه به ایستگاه مسافر سوار میشد.
مرد ایستاده بود.
سرش را تکیه داد بود به گوشهٔ مترو.
بعد بوی وایتکس پیچید.
مسافرها بینی خود را تکان میدادند تا منبع بو را پیدا کنند.
مترو تکان خورد. مسافرها روی هم ریختند.
مرد ایستاده بود و سرش را تکیه داده بود.
ایستگاه به ایستگاه مسافر پیاده میشد.
مرد ایستاده بود که از گوشش خون جاری شد.
بعد بستهٔ قارچ را از کیفش در آورد و شروع کرد به خوردن.
صدای تق تق کفشهای زنانه شنیده میشد.
مسافرها گوشهای خود را تکان دادند تا منبع بو را پیدا کنند.
مرد از کیفش پاکتی را بیرون آورد.
شروع کرد به در آوردن تارهای مو.
دسته دسته موهای فردار را رها میکرد.
ایستگاه آخر، مرد نبود.
سنگ شده بود و گوشهٔ مترو افتاده بود.