مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره سیصد و چهارده

مترو مثل هر روز راه نمی‌رفت.

تلوتلو می‌خورد که انگار مست بود و افسار ریل از دستش در رفته بود.

مسافر‌ها گرمشان بود و رگه‌های عرق از شقیقه‌ها جاری می‌شد.

هنوز ساعتی به افطار مانده بود و دیگر ربنایی هم در کار نبود.

بطری آبی که دست به دست می‌چرخید و هر کس جرعه‌ای می‌خورد.

هر که روزه داشت نمی‌خورد و بطری را به کناری‌اش می‌داد.

مردی شانه‌های استخوانی‌اش را آورده بود توی مترو و گوشه‌ای چمباتمه زده بود.

بطری آب را به او دادند: ممنون نمی‌خورم.

کناری‌اش گفت: خدا قبول کند.

مرد با‌‌ همان شانه‌های استخوانی‌اش ادامه داد: روزه نیستم.

کناری‌اش با کتابی خودش را باد می‌زد: بی‌انصاف‌ها کولر را خاموش کردند.

بعد که دید مرد اهمیتی نمی‌دهد، گفت: می‌دانی آقا، بعضی غم‌ها، غم لوکس و شیک است؛ مثل غم غربت، غم عشق یا حتی چیزی مثل نوستالژی...

مرد هم شانه‌های استخوانی‌اش را بالا انداخت و حرف کناری‌اش را ادامه داد: اما بعضی غم‌ها فرق دارد، مثل غم نان، مثل فقر، مثل نداشتن...

کناری‌اش انگار تایید کرد و گفت: این غم‌ها، غم خشک است و غم‌های اولی غم نرم.

مرد با شانه‌های استخوانی‌اش نگاهی به مسافر کناری انداخت و تکرار کرد: غم نرم! غم خشک!

کناری‌اش کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: می‌دانی آقا، غم‌های خشک آدم را خشن و تندخو می‌کند و غم‌های نرم انسان را افسرده و آرام.

مترو ایستاد.

برق‌ها قطع شد.

همه جا تاریکی بود و سکوت.

بعد تهویه مترو شروع به کار کرد، اما نه آنگونه که خنک باشد، باد بی‌جانی آرام از دریچه‌ها وارد می‌شد.

صدایی آرام گفت: به این می‌گویند مهندسی رضایت.

در آن تاریکی دستفروشی آمده بود و بادبزن‌های دستی می‌فروخت.

تاریکی انگار داشت چشم‌ها از حدقه در می‌آورد.

مسافری پای یک نفر را لگد کرده بود که صدایی بلند شد: آخ، مادرت را ..ییدم.

بعد‌‌ همان صدا با ناله ادامه داد: تازه گچ پایم را باز کرده بودم.

برق‌ دوباره وصل شد و مترو تلوتلوخوران به سمت ایستگاه بعد راه افتاد.

نظرات 1 + ارسال نظر
الایو جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ب.ظ

سپند عزیز،

من ایران نیستم. یه سوال احمقانه واسم بوجود اومد.
واقعن قبل افطار کسی میتونه آب بخوره تو مترو؟

در ضمن، فضای نوشته هات آدم رو تو فکرمیبره. نمیدونم چقدر به واقعیت مترو نزدیکه. ولی سبک نوشتنت رو دوست دارم.

سلام دوست عزیز.
برخی از روایتها از فرم رئال خارج میشن و لایه های زیرین جامعه رو به تصویر میکشه
اصلا بخشی از انتخاب فضای مترو برای این نوشته ها، همون زیرزمینی بودن فضاست.
اما در مورد همین موضوع مورد سوال، آره خب این هم یه امر غیرقابل تصور نیست.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد