مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترو نوشت شماره یکصد و سگ

مرد فرو رفته بود توی صندلی مترو. از ایستگاه اتمسفر که گذشت دیگر به حالت خلسه فرو رفت. گفت: حاجی هل نده نمیخوام برم بهشت.

پیرمرد روبرویش گفت: توی این مملکت یا باید بمونی و به اجبار بفرستنت بهشت یا مجبورت می­کنند از این مملکت بری به بهشت دنیوی. مرد با چشمان بسته گفت: هیچ چیز مرموزتر از هیچ نیست.

دختر کناری گفت: تفاوتش توی همین سیگار کشیدن و مشروب خوردن است. مرد بیدار شد و گفت: هیچ جا هیچ خبری نیست.

پیرمرد گفت: کاش توی مترو هم مثل ماشین می­شد جلوی راه رو ببینیم که به کجا داریم میریم....

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد