مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و یازده

مرد داشت با خانم کناری­اش حرف می­زد: مومنی را ندا آمد آرزویی کن تا برآورده سازیم.

گفت: اقیانوس آرام را آسفالت خواهم.

ندا آمد: مشکل است. آرزویی دیگر کن.

گفت: قدرتی به من بده تا زنان را درک کنم.

ندا آمد: اقیانوس را چهار باند میخواهی یا  دو باند؟

 

مرد شروع کرد به خندیدن.

چشمم به جوانی افتاد که چند لحظه پیش قبل از سوار شدن به من گفته بود:

آقا اگه زودتر رفتی داخل برای من هم جا بگیر حالم خیلی بد است...

مرد ایستاده بود و واقعا حالش بد بود  و من نشسته بودم.

سرم را برگرداندم و به بیرون نگاه کردم.

به طبیعت بیرون: کارخانه ایران خودرو، کارخانه بهنوش، آزادراه تهران کرج و ترافیک سنگین!

همچنان به طبیعت بیرون نگاه می­کردم که مرد از حال رفت و افتاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد