پیرمرد در ازدحام جمعیت مترو گفت: قبل از انقلاب زمانی که گوشتها را توی قصابی پدرم آویزان میکردیم مردم میخندیدند که چرا لاشهها را اینگونه آویزان کردهاید، حالا آدمها را ببین که چگونه از میلهها آویزان شدند و هیچ کس نمیخندد.
آنطرفتر شلوغی جمعیت زن و مردی را روبروی هم قرار داده بود.
زن از بزرگی سینههایش رنج میکشید که چسبیده بود به بدن مرد.. و مرد هم احتمالا از بزرگ شدن آلت تناسلیاش.