دختر با وسایل زیاد و کاغذها و مقواهای لولهای شدهای آمد و روبروی من نشست.
به محض آنکه در صندلی جای گرفت با خشونت یکی از کاغذهای لوله شده را در آورد
و شروع کرد به نقاشی کشیدن.
صدای خشخش مدادش روی کاغذ دل آدم را ریش میکرد.
هر چند لحظه سرش را بالا میآورد؛
و راست راست خیره میشد به صورت من و بعد باز به نقاشی ادامه میداد.
ایستگاه وردآورد قبل از پیاده شدن نقاشی را به من داد و رفت.
یک گرگ با دهان باز، بیهیچ دندانی...