مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترو نوشت شماره یکصد و بیست و چهار

دختر آمد به آقای روبروی من گفت که اگر می­شود بروید آن طرف که من هم بنشینم.

نشست روبروی من.

بسته­های خریدش را گذاشت بین پاهایش.

چکمه­هایش تا زانو می­رسید.

برق می­زد.

پاهایش پرانتزی بود و فضای جلوی پاهایم را کاملا اشغال کرد.

کتابم را باز کردم و شروع کردم به خواندن.

کناری­ام گفت رئالیسم جادویی این نویسنده دیوانه­کننده است.

گفتم پیشتاز نیست؛

دیوانه­کننده هم نیست.

چشمانش وزن زیادی از ریمل را تحمل می­کرد.

خیره شده بود به من...

وقتی به او نگاه کردم لبخند زد.

خودش را با موبایلش سرگرم کرد و زیرچشمی مرا می­پایید.

کناری­ام گفت: البته در بیشتر داستانهایش ردپای کارور دیده می­شود.

گفتگوی ما برایش جذاب نبود.

هدفون را از کیفش درآورد و با صدای بلند موسیقی گوش داد.

برق چکمه­هایش چند بار چشمم گرفت.

لحظه­ای که خواست دوباره زیرچشمی نگاه کند مچ نگاهش را گرفتم.

کناری­ام گفت: احتمالا داستانهای سلینجر را خوانده­اید ....

کتاب را بستم، ایستگاه اتمسفر پیاده شدم و منتظر قطار بعدی ایستادم.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد