مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و بیست و پنج

گوشه ابروی دختر، از هفتی ِ شکاف میان دو صندلی دیده می­شد.

مترو تکان که می­خورد، هشتی ِ ابرو کامل می­شد و وسط هفتی ِ شکاف میان دو صندلی توی چشم می­زد.

حواسش که نبود به او نگاه می­کردم.

حواسم که نبود به من نگاه می­کرد.

حواسمان که بود، نگاه را می­دزدیدیم و ناشیانه بیرون را نگاه می­کردیم که شب بود و تاریک.

ایستگاه وردآورد نیم خیز شد که برود.

من که نرفتم او هم نرفت. یا وهم خوشایند من این را  می­گفت.

اتمسفر نیم خیز شد، کرج نیم خیز شد، گلشهر مجبور بودیم پیاده شویم که ایستگاه آخر بود.

بازی تمام شده بود و نگاه ندزدیدیم و خیره شدیم.

و بعد رفتیم...

...

از میان هفتی­ها، خیلی­ها رفتند.

هفتی ِ دو انگشت پیروزی در خیابانهای اعتراض که به خون نشست.

هفتی ِ شکاف میان دو صندلی که به هشتی ِ ابروها نشست.

هشتی ِ میان پاهایش که وقتی هفتی شد باز به خون نشست.

و ایستگاه­ها به پایان رسیدند.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد