مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترو نوشت شماره یکصد و بیست و زن

(برای زنانی که قربانی شدند)

پدر به پسر گفت حالا باید انتقام را بگیری تا از کابوس­هایت رهایی یابی.

زن ایستاده بوده لبه­ی سکو و قطار که لرزش ریل­ها آمدنش را خبر می­داد.

پسر به پدر نگاه کرد که سکوت کرده بود و بغض کرده بود.

پدر به پسر گفت من نیز سالها پیش جای تو بودم و پدرم نیز سالها قبل­تر همین کار را کرد.

پیرزن به پسر گفت پدران ِ سالها پیش نیز اینگونه زیستند؛ از کابوس­هایت رها می­شوی پسر!

زن ایستاده بود لبه­ی سکو که چادرش را بادی از دهانه تونل تکان می­داد.

پسر پشت زن ایستاد و دستانش را بالا آورد.

صدای قطار که آمد دست­های پسر پشت زن را لمس کرد.

راهبر قطار ترمز نکرد، با چشمانش گفت نمی­توانم ترمز کنم.

دستم را جلوی قطار گرفتم.

دستهای دیگر آمدند و جلوی را گرفتند.

دستی آمد و دست پسر را گرفت.

دستهایی آمد و دست پسر را گرفت.

دستها زیاد شدند و قطار دیگر نتوانست جلوتر برود.

زن ایستاده بود لبه­ی سکو.

چادرش را به باد سپرد و گفت پیش از ما نیز زنانی اینگونه زیستند و

بدینسان مردند.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد