مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و خون

برای صانع ژاله

مامور ایستگاه آمد و گفت سیگارت را خاموش کن..

چشمهای پسر پر از اشک بود.

پیرزن دست پسر را گرفت و گفت گریه نکن!

چشمهای پیرزن خیس بود و سرفه امانش را بریده بود.

بلندگو اعلام کرد ایستگاه نواب صفوی؛ لطفا از لبه سکو فاصله بگیرید!

صدای پشت بلندگو سرفه­اش گرفت.

جمعیت دوباره به سمت پایین سرازیر شد.

مرد جوانی فریاد زد اگر این پایین بیایند دخلشان را می­آوریم.

فریادهایی از دور به گوش می رسید: دوباره اشک­آور زدند

صدایی میان جمعیت نجوا می کرد: لعنت به این نواب!

جوانی آمد و با صدایی خش­دار گفت به خیابان می­رویم، گازها این پایین ما را خفه خواهد کرد از اندرونی تهران بیرون بیایید مردم.

به خیابان رفتیم و صدای گلوله­ها بلند شد.

نظرات 2 + ارسال نظر
ژاله جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ

آآآآآآآ...ه:(

ممد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ http://wrong.blogsky.com

فوق العادست ، آدم هر چی می خونه سیر نمیشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد