اول زن بود که سوار مترو شد و مرد بود که اول نشست.
زن بود که گوشهٔ درهای مترو مردی به او گفت بیا این گوشه خواهر راحت باش و رفت.
زن بود که دست مرد به پشت او نشست و گفت از پشت هل میدهند خانم.
زن بود که بچه در بغل داشت و مرد دلش سوخت و بلند شد و جایش را به او داد.
درهای مترو که باز شد، زن بود که پایش میان قطار و سکو فرو رفت و هل دادند و استخوان شکست.
پیشترها، زن بود که نابینا بود و کسی او را ندید و سقوط کرد و قطار از روی او گذشت.
زن بود که مرد دستش را قلاب کرد تا گزند کسی به همسرش نرسد و مترو ترمز گرفت و مرد به روی زن افتاد.
زن بود که دکمه لباسش باز شد و سفیدی سینهاش مردهای مترو را سیخ کرد و چشمها را تیز.
و این همه، زن بود و من مرد بودم و شرمسار از آنگونه که مرد میگذرد.
...
و مادر که گفت، زن مُرد از بس که مرد بُرد.
همین آدما که تو مترو ان . خیلی هاشون دنبال اینن که مرزها بین مرد و زن و بردارن . ولی باباجون قرار نیست همه چیز بهمون بیاد. بعضی چیزا به ما نمیاد .
واقعا زیبا بود.
واقعا زیبا بود.
جناب بی شعور فهیم اگه منظورتون از مرزها نگاه زشتیه که مردهای جامعه ما به زن ها دارن باید بگم نظرتون رو اصلا قبول ندارم چون این نگاه و رفتار نادرست توی هیچ جامعه ای نباید وجود داشته باشه که حالا ما بخوایم تغییرش بدیم.