مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و پنجاه

دست لاغر و پر موی مرد میلهٔ مترو را محکم چسبیده بود.

مترو ترمز گرفت. همه به جلو پرت شدند. مرد نیز به جلو پرت شد.

دست لاغر و پر موی مرد به میله چسبیده بود و از بدنش جدا شده بود.

صندلی کناری خالی شد. مرد آمد و نشست.

دست، همچنان آویزان بود و خون داشت قطره قطره چکه می‌کرد.

مرد گفت: جنگ ما فقط با عراق نبود، داشتیم با همهٔ دنیا می‌جنگیدیم، با انگلیس، با اسرائیل، با امریکا...

بلندگوی مترو اعلام کرد: ایستگاه شهید نواب صفوی

مرد گفت: ما فقط توی جبهه آدم می‌کشتیم نه توی خیابان. یک دست توی جبهه از دست دادن، برای وطن کار بزرگی نیست. اما شما چرا دست روی دست گذاشتید.

دست فروش نزدیک‌تر شد و گفت: چسب دارم، چسب. چسبهای امریکایی اصل.

مرد یک چسب خرید. دستش را برداشت و چسباند.

ایستگاه میدان حر از قطار پیاده شد.

نظرات 2 + ارسال نظر
احمدک دبیر جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:55 ق.ظ http://takseda1385.blogspot.com

این چسبا این روزا کارکردشو از دست داده. مشکل ما از وقتی شروع شد که دلمون شکست. اونو کسی نمی تونه بچسبونه. حالا همینطوری هم ازش خون میاد.

دیدار دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ http://valiasrst.wordpress.com

بی انصافی ست که می گویند دست روی دست گذاشته اید مبارزه زمان می برد اشتباه ست که فکر کنیم اگر خیابان ها پر بود تغییردر راهست و و نوع دیگری از سیاست در راه ست خیابان آخرین مکان مبارزه ست نه اولین اش

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد