مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و پنجاه و نه

سه مرد با صورتهایی آفتاب سوخته و چشمانی بادامی، دستهایی زمخت و زیر ناخنهایی سفید، آمدند و ایستادند. بوی عرقشان تند بود و تیز که فاصله‌ای ایجاد کرد میان آن‌ها و مسافرهای دیگر.

دختر به پسر کناری‌اش گفت: حمام هم چیز خوبی است.

این را بلند گفت تا آن سه مرد بشنوند.

مرد‌ها با لهجه‌ای افغانی با هم حرف زدند، شوخی کردند؛ اما خستگی، شوخی­شان را کوتاه کرد.

صندلی مقابل آن‌ها خالی شد.

حتی فکر نشستن را هم نکردند، انگار صندلی خالی برای آن‌ها نبود.

مردی کمربند زیر شکمش را جابه جا کرد و خودش را رساند به صندلی و نشست؛ چین به بینی‌اش انداخت که یعنی بوی بد اذیتش می‌کند، بعد زیر لب چیزی گفت.

مردهای چشم بادامی سرشان را به دست‌های به میله گرفته‌شان تکیه دادند و چشم‌هایشان را بستند.

پشت پلک‌هایشان سفید بود.

صورتِ سوخته و پشت پلک‌های آفتاب ندیده، تصویری را ساخت که پسر درازی را واداشت دفترچه‌اش را بیرون بیاورد و بنویسد: مسافران جهان متحد شوید.

نظرات 1 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ

عالی!
ممنون. لذت می برم از خوندن نوشته هات!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد