مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و شصت و شک

سردوشی‌های مرد نشان می‌داد که سرهنگ است.

آخر شب بود و مترو خلوت.

سرهنگ انگشت در بینی‌اش کرد، بعد انگشتش را به گوشهٔ صندلی مالید.

چشمش به چشم من افتاد که او را نگاه می‌کردم.

بلند شد و آمد کنارم نشست؛ آرام و با لحنی تهدیدآمیز گفت: بی‌ناموسی اگر این قضیه را در مترونوشت‌هایت بنویسی، من آبرو دارم؛ می‌فهمی؟

گفتم: نمی‌نویسم.

وقتی بلند شد چشمم به اتیکت روی سینه‌اش افتاد که نوشته شده بود: محمدعلی ناظم زاده 

....

و این، همهٔ ماجرا نبود.

نظرات 1 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://bojd.blogfa.com

بچه مگه بنا نبود چیزی از اون ماجرای من ننویسی !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد