برای چشمهای آمنه و چشمهای مجید
من اسید بودم.
مترو از من میسوخت.
چشمانش جایی را نمیدید.
او عشق بود و مرا کور کرد.
و من عشق نبودم، فقط اسید بودم که او را کور کرد.
و حالا قطره قطره به دستان عشق بر چشمان مترو فرو میریزم.
مترو بوق میزند و ناله میکند. ایستگاه به ایستگاه میایستد و التماس میکند. مترو، آدم گریه میکند در هر ایستگاه.
و من اسید بودم و قطره قطره به چشمان مترو فرو میرفتم.
مترو پیش از من نیز کور شده بود. از عشق نه از اسید. فقط دردش جای دیگر را میسوزاند.
بلندگو اعلام کرد: ایستگاه امام خمینی
مسافری گفت: برای دادگاه همین جا باید پیاده شوم؟ میخواهم انتقام بگیرم.
و چقدر دردناک و خوشایند است این انتقام ... انتقام آدم خود خواهی که همه چیز را برای خودش می خواهد ...حتی زندگی و تمامیت او را ...
کاش کسی نه اسید را کشف می کرد نه اتم را و نه هسته را !