مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و پنجاه و رنج

ایستگاه دروازه دولت درست وسط سکوی انتظار، مردی پایین رفت و روی ریل دراز کشید.

صدای جیغ بلند شد: آقا بیاریدش بالا.

مرد فریاد زد: مادر ..نده است هرکسی که بیاید این پایین. مامور ایستگاه بعد از این حرف مردد ماند.

پیرزن آمد جلو و گفت: پسرم بیا بالا.

مرد داد زد: تو خفه شو، پیرِسگ.

پیرمردی عینکش را برداشت و زمزمه کرد: همه‌تان مثل هم هستید.

مرد فریاد زد: وقتی از کلمهٔ همه استفاده می‌کنی، بدان که سطحی شده‌ای.

بلندگوی ایستگاه چند بار اعلام کرد: مسافر محترم لطفا برگردید روی سکو.

مرد باز هم با فریاد پاسخ داد: به شما هیچ ربطی ندارد، جان خودم است.

ایستگاه حال عجیبی داشت، دختری گفت: عجب!

مرد همچنان روی ریل دراز کشیده بود.

ساعت‌ها مسافران روی سکو ایستادند. قطاری نیامد. برخی رفتند. برخی ماندند و مرد همچنان روی ریل دراز کشیده بود.