مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و شصت و نه

مترو شلوغ بود و آدم‌ها در هم می‌لولیدند.

مسافر‌ها توی بغل هم، یا زیر بغل هم بودند و بوی عطر بود برای برخی و بوی عرق برای دیگری.

بستگی داشت کجا ایستاده باشی.

پسر و دختری سرشان به طرف هم رفته بود و حرف می‌زدند.

پسر سرش را که بلند کرد جای رژ لب روی صورتش مانده بود.

مردی دستش به طرف جیب مسافر جلویی‌اش رفت. مسافر جلویی داشت با موبایل حرف می‌زد.

مرد دستش نزدیک جیب عقب او بود.

دختری نشسته بود و داشت دست مرد را دنبال می‌کرد.

قطار ترمز گرفت و همه روی هم ریختند.

پیاده که شدم بوی عرق مرد کناری، توی بینی‌ام مانده بود.

زنی روی سکوی ایستگاه، آویزان من شد که: بخدا از بیچارگی است...

اشک بود در چشمانش.

اشک واقعی.

نظرات 3 + ارسال نظر
رعنا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ب.ظ http://sedayekhamushi.blogsky.com

جالب و خواندنی....چه واقعیت هاش چه خیالی هاش

فرزانه پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ق.ظ http://janijen.blogsky.com

قو شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ http://ghooha-bar-bad.blogfa.com

چه وبلاگ جالبی ....

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد