مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و شصت و شش

مترو به ایستگاه نواب رسید.

مرد قدکوتاهی در آستانهٔ در ایستاده بود. مسافر دیگری برای پیاده شدن به او گیر کرد.

مرد قدکوتاه عصبانی شد و فریاد زد: یابو چرا هل می‌دهی؟

مسافر با زور پیاده شد و مرد قدکوتاه همچنان فحش می‌داد.

مسافر فقط لبخند می‌زد، بعد نگاه کرد و رفت.

مرد کوتاه قد خم شد و از کف مترو چیزی را برداشت و از مترو بیرون رفت و داد زد: یابو! موبایلت اینجا افتاده بود، هی یابو...

مسافر برگشت و مرد موبایل را برایش پرت کرد؛ مسافر گرفت و گفت: چاکریم

مرد کوتاه قد گفت: مخلصیم

درهای مترو داشت بسته می‌شد که مرد دوباره پرید توی مترو.

از شیشه‌های در حال حرکت می‌شد روی سکوی ایستگاه را دید که مسافر داشت موبایلش را برانداز می‌کرد و همچنان لبخند می‌زد.

ایستگاه آخر، موقع پیاده شدن پسر جوانی توی جیب‌هایش به دنبال چیزی می‌گشت.