مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و بند

برای سجاد و شبنم 

...

آمده بودند کسی را ببرند.

مترو شلوغ بود و ایستگاه شلوغ بود و همه تنها بودند که آن‌ها سر رسیدند و کسی را گرفتند و بردند.

درهای مترو بسته شد که راه بیفتد.

راه که افتاد همه به فکر افتادند.

بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم همه بازداشت هستید.

درهای مترو بسته بود و زمزمه‌ای به گوش نمی‌رسید.

سر‌ها پایین بود.

مترو وسط تونل ایستاد. تاریک بود و سیاه.

در‌ها باز شد و بلندگو اعلام کرد: مسافرینی که می‌خواهند پیاده شوند، همین جا که تاریک است بروند بیرون.

کسی از جایش تکان نخورد.

مانده بودیم که محبوس شویم.

در‌ها دوباره بسته شد و قطار حرکت کرد.

چند بار ترمز گرفت و ایستاد.

ما همچنان سر‌هایمان پایین بود.

قطار وارد ایستگاه شد.

تابلوی ایستگاه سفید بود. نامی روی آن دیده نمی‌شد. ایستگاه بی‌نام.

درهای مترو باز نشد.

ما مانده بودیم داخل واگن‌ها و سر‌هایمان پایین بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد