مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و شش

مرد به زن گفت: انگور‌ها خراب شده بود که ریختی بیرون؟

زن گفت: بوی الکل گرفته بود انگار. یخچال را گند برداشته بود.

مترو خنک بود و شلوغ. نفس‌ها و صدا‌ها توی هم گره می‌خورد.

دهان‌ها، کمتر از سالهای پیش بوی روزه می‌داد.

دختری با شال صورتی خودش را می‌کشید عقب و مردی با لباس سیاه خودش را می‌کشاند جلو.

زن گفت: خرما هم باید می‌خریدیم.

مرد توی موبایلش دنبال چیزی می‌گشت و انگار حرف زن را نشنید؛ زن هم انگار بی‌توجهیِ مرد را ندید و ادامه داد: زهرماری‌ها را بردم توی زیرزمین گذاشتم پشت ترشی‌ها.

پسر با لباس بنفش نشسته بود و ماسکی جلوی دهانش بود.

درهای مترو در حال بسته شدن بود که دختری با عجله پرید داخل؛ آمد و جلوی پسر ایستاد. صورتش خیس عرق بود. مو‌هایش پریشان شده بود روی صورتش.

پسر خیره شد به دختر؛ مات و مبهوت.

دختر هم زل زد به چشمهای پسر.

پسر موبایلش را بالا گرفت و از صورت دختر عکس گرفت. دو بار صدای دوربین موبایلش در آمد.

بعد ماسک را پایین کشید.

دختر گفت: چشم‌هایت رنگ خونی شده است که از دهانت جاری است.

پسر زبانش را توی دستمالی پیچیده بود. باز کرد و نشان داد که بریده‌اند و تحویلش داده‌اند.

ایستگاه بعد پیاده شد.

دختر مو‌هایش همچنان پریشان بود و چشم‌هایش خیس.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد