مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و هشت

پسر آمده بود و نشسته بود کنار پنجره.

مترو به سمت ایستگاه کرج حرکت کرد.

مرد جوانی آمد و کنار دو نفر دیگر نشست.

صحبتشان که گل انداخت از شغل مرد جوان پرسیدند که گفت: نیروی هوایی کار می‌کنم؛ درجه‌ام سروان تمام است.

یکی از دو مرد وسط حرف‌هایش دائم تکرار می‌کرد که نظام خوب نیست.

سروان نیروی هوایی هم تایید می‌کرد که من آدم نظامی شدن نیستم؛ نمی‌توانم در آن قالب قرار بگیرم.

پسر جوان که آمده بود و کنار شیشه نشسته بود، به حرف‌های آن سه نفر گوش نمی‌داد.

داشت بیرون را نگاه می‌کرد.

هوا داشت تاریک می‌شد.

یک نفر سیاهپوش بیرون مترو، کنار شیشه داشت می‌دوید؛ کنار شیشه‌ای که پسر نشسته بود.

تمام مسیر می‌شد از پنجرهٔ کنار پسر، او را دید بی‌آنکه خسته شود می‌دود و همراه مترو می‌آید.

دختری هراسان آمده بود و زیر صندلی‌ها دنبال چیزی می‌گشت.

زیر پا‌ها را نگاه می‌کرد. گاهی پای کسی را با دست بلند می‌کرد و زیر آن را نگاهی دقیق می‌انداخت.

چند نفر گفتند: خانم چیزی گم کردید؟

دختر، مو‌هایش را که فر خورده بود کنار زد و گفت: از اینجا تا آنجا راه درازی است، نمی‌شود بی‌خیالش شوم.

دستفروش آمد و داد زد: آقایان، خانم‌ها! مسواک اورال بی، سه کاره با لثه شوی، زبان شوی، فقط هزار؛ سه هزار تومان مغازه اینجا فقط هزار.

دختر خم شده بود زیر یکی از صندلی‌ها که دستفروش او را ندید. پایش گیر کرد به پهلوی دختر.

دست فروش پرت شد و تمام مسواک‌هایش افتاد.

دختر پای پسر را کنار زد؛ یک مسواک آنجا بود؛ گفت: پیدا شد. پیدا شد.

بیرون تاریک شده بود.

سیاهپوش همچنان همراه قطار می‌دوید و از قاب پنجرهٔ کنار پسر می‌شد او را به خوبی دید.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
پـا ب هـوا ! یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ق.ظ

بهروز سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ق.ظ

وای سپند این چی بود دیگه، کپ کردم وقتی تموم شد
خدا بود...

مجید پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ق.ظ

اتفاقی مسیرم باینجا کج شد
سلام .. کوتاه بود و زیبا . میتونست زیباتر هم بشه

من از راهبرای مترو هستم
اگه کاری ازم برمیاد یا ..هر چیزی تعارفو کنار بذارین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد