درهای مترو بوق کشید که قرار بود باز شود.
باز نشد.
مرد که از جایش بلند شده بود تا پیاده شود پشت به جمعیت و روبروی در ایستاده بود.
بلندگو اعلام کرد: ایستگاه دروازه دولت
درها دوباره بوق کشید اما باز نشد.
مرد همچنان امیدوار بود که باز شود.
مترو حرکت کرد.
مرد به پشت سرش نگاه کرد، صندلیاش را گرفته بودند؛ همانجا ایستاد.
ایستگاه فردوسی درها بوق کشید اما باز نشد.
مسافرها از درهای دیگر پیاده شدند.
مرد امیدوار بود که باز شود؛ اما نشد.
مترو حرکت کرد.
مرد به پشت سرش نگاه نکرد، همچنان رو به در ایستاده بود.
ایستگاه ولیعصر، درها بوق کشید اما باز نشد.
مسافرها از درهای دیگر پیاده شدند.
مرد به پشت سرش نگاه کرد بعد دوید به طرف در بعدی.
وقتی رسید، دیر شده بود؛ درها بسته شد و مترو حرکت کرد.
ایستگاه انقلاب، مرد با لگد به جان در افتاد.
در باز شد.
مرد خودش را پرت کرد بیرون.
به پشت سرش نگاه نکرد.
در مترو دیگر بسته نمیشد.