مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و نود و پنج

قطار سریع السیر صبح، وارد ایستگاه کرج شده بود.

در‌ها که باز شد، هجوم بود و فشار و تمام توان مسافر‌ها برای رسیدن به صندلی خالی.

صندلی‌ها در چشم به هم زدنی پر شد.

راهرو‌ها پر شد.

پشت در‌ها پر شد.

مسافری روی سکو مانده بود و داشت نگاه می‌کرد.

در‌ها داشت بسته می‌شد و مسافر روی سکوی ایستگاه خیره شده بود به پنجرهٔ مترو.

درهای مترو گیر کرده بود. بسته نمی‌شد.

بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم لطفا مانع بسته شدن در‌ها نشوید.

مامور ایستگاه به مسافر جا مانده اشاره کرد تا در‌ها بسته نشده، سوار شود.

مسافر سوار نشد. فقط خیره شده بود به نقطه‌ای داخل مترو.

انگار داشت کسی را نگاه می‌کرد.

جوانی از کنار در که هنوز بسته نشده بود، دستش را دراز کرد و گفت: آقا بیا بالا، زود باش من جلوی بسته شدن در را گرفتم.

چند نفر دیگر دستشان را دراز کردند و گفتند آقا زود باش سوار شو.

بلندگوی ایستگاه اعلام کرد: مسافر محترم! لطفا سوار شوید.

مسافر گفت: من مسافر نیستم من مردابم.

بعد از روی سکو برای کسی داخل مترو دست تکان داد.

هیچ کس نفهمید برای چه کسی این کار را کرد.

چند لحظه بعد، همه برای او دست تکان دادند.

مترو حرکت کرد و دور شد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد