مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره دویست و یازده

مترو صبح زود، کنسروی از مسافر بود.

بعضی ایستگاه‌ها هیچ کس نمی‌توانست سوار شود.

دهان‌ها بوی صبح می‌داد.

مرد جوان از میانهٔ واگن و از پشت شیشه، به روی ایستگاه اشاره می‌کرد.

دختر روی سکو بود و متوجه اشارات او نمی‌شد.

به موبایلش اشاره کرد که یعنی زنگ بزن.

پسر داد زد من که موبایل ندارم.

دختر از روی سکو باز هم نفهمید و دوباره دستش را طرف گوشش برد که تماس بگیر.

مرد خواست پیاده شود.

مسافر‌ها تنگ هم ایستاده بودند و مرد میانهٔ واگن بود.

در‌ها بسته شد.

مرد داد زد.

در‌ها بسته شده بود و مترو آرام حرکت کرد.

دختر دست در دست پسر جوانی روی سکو رفت.

تصویر پنجرهٔ مترو، ایستگاه را عبور داد و سیاه شد.

مترو سرعتش کم شده بود.

آرام می‌رفت.

پلک‌ها روی هم افتاده بود و خیلی‌ها خواب بودند.

وسط تونل سرعت کمتر شد و ایستاد.

برق‌ها قطع شده بود.

خیلی‌ها هنوز خواب بودند.

انتهای واگن نور کمی بود.

بعضی‌ها داشتند اعتراض می‌کردند: وقتی پول‌های بزرگ را می‌خورند معلوم است دیگر به مترو چیزی نمی‌رسد.

مردی به دوستش گفت: از اول هم گفتم ماندن در این مترو اشتباه است، پشیمان می‌شویم.

صدای یک نفر بلند شده بود: آقا این دستت توی شکم من فرو رفته، فشار نده لطفا.

پسری گفت: پنچر شده است.

بعد خودش خندید.

برای مسافران همیشگی مترو، آن هم سر صبح، شوخی تکراری و بی‌مزه‌ای بود.

پسر، خنده‌اش روی لب خشکید.

کم کم بوی دهان‌ها و فشار بدن‌ها بر گرده‌ها بیشتر شده بود.

پیرمردی از حال رفته بود که یک نفر جایش را به او داد.

ولوله‌ای بر پا بود و فشاری که هیچ تحرکی را اجازه نمی‌داد.

تاریک بود و چراغ‌ها خاموش.

تنها نور کمی در انتهای واگن دیده می‌شد.

از میان صدا‌ها و ناله‌ها، صدای موسیقی به گوش می‌رسید.

کم کم مسافر‌ها متوجه صدای موسیقی شدند.

آرام و غمگین.

انتهای واگن، آنجا که نور کمی دیده می‌شد، مردی با موهای خرمایی و ریش بلند پشت به مردم نشسته بود.

داشت پیانو می‌نواخت.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اینجا زمان مرده سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ق.ظ http://www.whoami.blogsky

عالی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد