مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره دویست و سیزده

دیگر فرقی نمی کرد مترو در کدام ایستگاه توقف می کند.

بارها مردی به تکانی فرو افتاده بود و زنی به او نگاه کرده بود.

وقتی انگشت مرد لای در  گیر کرد و درها بسته شد نه دست فروشی چسب زخم می فروخت و نه فال فروشی دستمالهای فال دارش را به اصرار حواله می کرد.

دود سفیدی فضای مترو را گرفته بود.

مرد تارهای مو را از روی لباسش می کشید.

سیاه بود و بلند.

هر یک را به آتش می داد و خیره می شد به جایی که هیچ کس نمی دید.

پسری که به مادرش می گفت بوی کله­-پاچه می آید، موهای به آتش کشیده ی مرد را نمی دید.

مرد نشسته بود گوشه ی مترو و از جیبش یک رانی پرتقال و یک هلو در آورده بود و گذاشته بود جلویش.

با خودش حرف می زد.

- تو بگو کدام را می خواهی؟ پرتقال یا هلو

بعد دندان هایش را روی  هم فشار داد و با دهانش صدای تق تق کفشهای زنانه را در آورد.

پیرمردی با سطلی در دست آمد و گفت آش... آش کسی آش نمی خواهد.

مرد کاسه ای آش خرید.

مترو ترمز گرفت و آش روی لباسش ریخت.

بی آنکه به لباس کثیفش نگاه کند داد زد:  این تونلها به کجا می رسد؟ از جاده چالوس سر در نیاوریم.

پسری با لبهای شکری آمد بالای سرش: نگران نباش آقا، این تونلها همین جاست. توی همین شهرِ خراب شده. جایی نمی رویم. فقط به دور خود می پیچیم.

بعد به چهره ی مرد نگاه کرد و گفت: زیر چشمت چرا کبود شده است؟

مرد گفت: من رانی هلو را بیشتر دوست دارم اما مال تو.

مسافرهای دیگر مترو هیچ یک اهمیتی نمی دادند. پسر با لبهای شکری اش، رانی هلو را گرفت و رفت.

مرد در یکی از ایستگاه ها از مترو پیاده شد. اما مسافرها همه دیده بودند که رانی پرتقال را با خودش نبرده بود.

 


نظرات 1 + ارسال نظر
اینجا زمان مرده سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ق.ظ http://www.whoami.blogsky

وای خدا ماه بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد