مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره دویست و نیست

مسافرهای ایستگاه ملت با زور سوار شدند.

مرد با موهای جوگندمی برگشت و به آقایی با ریش که پشت سرش بود، نگاه معناداری کرد.

بعد به بقیه نگاه کرد و گفت: شل کن یعنی چه آقا؟ مگر اینجا کجاست که می‌گویی سفت نگیر؟

مردِ پشت سر که ریشش مرتب بود بدون اینکه سرش را برگرداند جواب داد: اصلا اجازه نمی‌دهید کسی سوار شود.

مردِ موخاکستری زیر لب غرغر کرد: شل کن! چه فکری با خودش کرده؟

مرد ریشدار که عینک فلزی داشت، همانطور که پشتش را کرده بود، گفت: فکرش خراب است، منظورم این بود که اجازه بدهد بقیه رد شوند.

موخاکستری چشم‌هایش گرد شد؛ بعد سرش را برگرداند و داد زد: جواب تو خاموشی است.

مترو به ایستگاه امام خمینی رسیده بود.

مرد هنوز داشت زیر لب زمزمه می‌کرد: مردک می‌گوید شل کن! چه بی‌ادب

مسافر ریش دار برگشت و گفت: مگر نگفتی جواب من خاموشی است؟ خفه شو

مرد مو خاکستری قدش تا شانه مسافر ریش دار می‌رسید؛ دیگر چیزی نگفت.

ایستگاه امام علی درهای مترو باز شد.

توی ایستگاه فقط دختر و پسری کنار هم ایستاده بودند.

دختر موهایش را ریخته بود یک طرف صورتش.

هر چه تلاش کردند، نتوانستند سوار شوند.

دختر به پسر گفت: من می‌روم واگن بانوان، تو اینجا سوار شو.

چند لحظه بعد، در‌ها بسته شد.

پسر تنها مانده بود توی ایستگاه.

مترو حرکت کرد و چشمان پسر جایی را دنبال می‌کرد.

مرد مو خاکستری گفت: باید شل می‌کردید که این پسر هم سوار می‌شد.

مترو وسط تونل بود که صدای جیغ بلند شد.

زن فریاد می‌زد: سوختم، سوختم...

پسری داد زد: آب؟ کسی آب ندارد؟

صدایی ناله می‌کرد: اسید... اسید بود

مترو وسط تونل از کار افتاد و چراغ‌ها خاموش شد.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.whoami.blogsky.com

دوباره اومدم خوشحالم که بازم نوشتی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد