مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره دویست و بیست و یک

پسر سوار شد و از‌‌ همان اول شروع کرد به لگد زدن به مسافرها.

یک لگد به ساق پای همه زد و رفت تا انتهای واگن.

دختر کفشهای صورتی‌اش را نگاه کرد که از باران دیشب وا رفته بود.

پسر برگشت و روی کفشهای دختر تف کرد.

مترو سرعتش زیاد شده بود.

ترمز که گرفت همه ریختند روی هم.

پسر از میله‌های مترو آویزان شد و شروع کرد به تاب خوردن.

با لگد می‌زد توی صورت پیرمردی که نشسته بود.

دهانش پر از خون شد.

دندان مصنوعی پیرمرد بیرون افتاد.

دختر با کفشهای صورتی، پلاک دندانش را درآورد گذاشت توی کیفش.

یک نفر از انتهای واگن داد زد: جلوی این دیوانه را بگیرید.

پسر کپسول آتش نشانی را برداشت و رفت به طرف مرد.

اهرم را فشار داد و کف سفید رنگی مرد را پوشاند.

متروی دیگری داشت از روبرو می‌آمد.

صدای بوقش شنیده شد.

دختر، گردنبندش را درآورد و به طرف پسر انداخت.

متروی روبرو داشت با سرعت از کنار واگن‌ها رد می‌شد.

پسر به سمت شیشه رفت و خودش را پرت کرد به سمت شیشه متروی کناری.

گردنبند دختر از میله‌های مترو آویزان بود.

پسر توی متروی کناری داشت به ساق پای مسافر‌ها لگد می‌زد.

پیرمرد گفت: بابا جان گلدانش را جا گذاشت و رفت.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد