مردی که داخل مترو میگفت به رهایی میاندیشم، زودتر از دیگران پیاده شد.
مرد از خواب پرید و گفت رسیدیم؟ گفتم نه آقا بخواب هنوز ایستگاه ایران خودروایم. گفت لعنتی وقتی دوازده ساعت کار میکنی دیگر چطور میتوانی به ساز و کار استثمار در محل کار فکر کنی چه برسد به اینکه بخواهی چارهای پیدا کنی.
معمولا توی مترو یادگاری نوشتن مرسوم نیست. چرا که همه چیز در سرعت میگذرد. اما متروی کرج تا اندازهای استثنا است. متن زیر از یک یادگاری کنار شیشه مترو برداشته شده است:
شجاع باش و مردی را که ترک میکنی دیگر عزیزم صدا نکن. این بیشتر احساس ریا و دوری در آدم زنده میکند تا احساس پیوندی ریشهدار.
امضا: بهمن فرسی
سال هزار و سیصد و پنجاه و سه...
مرد ایستگاه صادقیه از مترو پیاده شد، قبل از پیاده شدن گفت ما خواستیم دنیا را عوض کنیم اما الان فقط مترو عوض میکنیم. بعد هم دوید به طرف مترو کرج.
دیگر اهمیت ندارد چه کسی هستی و چه میدانی.
آنها کسی را میخواهند که با کمترین پول بیشترین کار را بفروشد.
کمکم هوس میکنی توی متروها فال بفروشی و هیچ وقت پایت را روی زمین نگذاری که لااقل آنجا خبری از نور خورشید لعنتی نیست.