مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترو نوشت شماره نود و چهار

 

قطار می­رود

تو می­روی

تمام ایستگاه می­رود

و من چه بدبختم که مترو

فقط برای من، جا نداشت. 

مترو نوشت شماره نود و سه

مرد به جوان کناری­اش گفت: بعله جناب، یه ضرب­المثل انگلیسی میگه من اونقدر پول ندارم که جنس ارزون بخرم. میدونی این از یک فکر حسابی بر میاد که ما ایرانیها نداریم. جوان به بیرون نگاه کرد و گفت: ولی من واقعا اونقدر پول ندارم که جنس گرون بخرم.

بلندگوی مترو اعلام کرد ایستگاه چیتگر. جوان بلند شد و رفت. مرد رو به من کرد و گفت واقعا این مردم مغز ندارن...

چشمانم را بستم و به شیشه تکیه دادم که یعنی خوابم می­آید. 

مترو نوشت شماره نود و دو

دختر کم­کم داشت تلف می­شد. پسر جوانی برای خودشیرینی گفت بعد از تحریم­ها و قطعنامه­ها اوضاع بدتر از این هم میشه. مرد جوان دیگری گفت باید اینجا رو هم بدهند به قرارگاه خاتم الانبیا فعلا که خوب کار می­کنند. پیرمردی گفت هر روز اوضاع بدتر میشه. زن چادری گفت حقمون همینه. سیستم خنک کننده مترو دوباره شروع به کار کرد. دهان همه بسته شد و دیگر کسی حرف مفت نزد.

مترو نوشت شماره نود و یک

پیرمرد وسط مترو راه می­رفت و می­گفت ای خدا تا کی بخوابیم جدا..

مترو ترمز وحشتناکی گرفت

همه مسافران به جلو پرت شدند

پیرمرد افتاد و سرش به گوشه­ی واگن خورد و

جان به جان آفرین تسلیم کرد 

مترو نوشت شماره نود

 

مرد با غرولند از آن طرف واگن آمد به طرف من و گفت واقعا که .. لااقل سیر میخورند سوار مترو نشن خفه شدم از بوی سیر.

مرد چند لحظه ایستاد و گفت ای بابا انگار همه سیر خوردن اینجا هم بوش داره خفم میکنه

گفتم آقا لطفا اون تکه سیر رو از توی سبیلهاتون در بیارید

مرد گلویم را گرفت و گفت بچه سوسول چی فکر کردی