مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترو نوشت شماره هشتاد و چهار

 

بلندگوی مترو اعلام کرد: ایستگاه بعد آزادی. مردی که ایستاده بود به صحبتش ادامه داد: بله جناب عرض می­کردم آگاهی درد بزرگی است. مردی که کنارش ایستاده بود دستی به ریشش کشید و گفت: آگاهی شاپور رو می­گید دیگه؟ خوشبختانه تا حالا کارم به اونجا نکشیده. 

مترو نوشت شماره هشتاد و سه

  

درهای مترو باز شد جمعیت به طرف صندلی­های خالی هجوم آوردند پیرمردی که انگار کسی پایش را لگد کرده بود به سمت جوانی که نشسته بود رفت و گفت شما به عنوان یک انسان باید اینگونه رفتار کنید؟ مرد جوان بی­وقفه جواب داد: من انسان نیستم من فقط یک مسافرم. 

مترو نوشت شماره هشتاد و دو

 

مسافران محترم، قطار در حال ورود به ایستگاه است لطفا از لبه سکو فاصله بگیرید. مسافران همه به سمت سکو هجوم میبرند مترو  که وارد می­شود نوک دماغ برخی به بدنه­اش کشیده می­شود. سر تکان می­دهم و خودم را عقب می­کشم. مردی با سبیلهای سیاه: ما که مثل شما دانشجوی سوسول نیستیم، هفت صبح باید سر کار باشیم حالیت شد بچه سوسول؟  

مترو نوشت شماره هشتاد و یک

 

در زمانهای مشخصی و در واگنهای مشخصی، افراد مشخصی را مشاهده می­کنی. این را از تعداد زیاد افرادی که در مترو میشناسی یا چهره­شان برایت آشناست می­توانی دریابی. امروز صبح پدری داشت به پسرش می­گفت انتخابات ریاست جمهوری هر چهار سال یکبار تکرار می­شود 

مترو نوشت شماره هشتاد

وقتی به دویدن عادت کردی دیگر فرقی نمی­کند که پشت سر و پیش رویت کسی نباشد صدای مترو را که می­شنوی بی­اختیار می­دوی.

 دیروز بعد از پیاده شدن هم مردی در حال دویدن بود گفتم برای چی می­دوی؟ ایستاد فکر کرد، گفت: نمیدانم خندید بعد رفت، دیگر نمی­دوید اما تند تند قدم بر می­داشت.