مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و بیست و یک

از آنجایی که خیلی زود سوار شده بودم، یک صندلی به دست آوردم.

 روبرویم پسری با چهره­ای سرد نشسته بود.

پاهایمان به هم چسبیده بود چند بار خواستم راهی میان پاهایش باز کنم تا پای درازم را به زیر صندلی­اش ببرم، اما راه نمی­داد.

مدتی تحمل کردم اما نمی­شد.

مرواریدی از  کنار پای من گذشت و اندکی جلوتر ایستاد.

دوباره تلاش کردم اما پسر راه نمی­داد.

از ایستگاه اتمسفر گذشتیم؛

خیره شدم به چشمانش، او هم سرد خیره شد.

بعد سیلی محکمی به صورتش زدم. او هم سیلی محکمی زد به صورتم.

 بعد پاهایش را باز کرد و راه داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد