مرد میخواست از مترو پیاده شود مامورها جلوی او را گرفتند: شما حق ندارید پیاده شوید.
درهای مترو بسته شد.
مرد شانههای استخوانیاش را بالا انداخت و به دور و برش نگاه کرد.
مسافرها زیرچشمی او را میپاییدند و بعد زمزمهها شروع شد: بیچاره را اذیت کردند.
زنی با بچهای به کمربسته، ناله میکرد: شما را به خدا، برادرها، خواهرها، کمک کنید، بچه یتیم دارم.
بچه یتیم، پشت او در خواب فرو رفته بود.
زن با کیسهای توی دستش، مسیر مستقیمی را انتخاب کرده بود و با سرعتی یکنواخت میرفت و زنگ صدایش هم تغییر نمیکرد.
مسافرها با چشم دنبالش میکردند که دور شد.
مترو به ایستگاه رسید، درها بوق کشید و باز شد.
مرد شانههای استخوانیاش را تکان داد و راه افتاد.
مامورها آمدند و مچش را گرفتند: بفرمایید سوار شوید آقا، هنوز دستوری نیامده است.
مرد دور و برش را نگاه کرد و خواست مقاومت کند که زور مامورها به او چربید.
فاصلهٔ ایستگاه بعدی، چند مسافر سراغش آمدند: چرا اجازه نمیدهند پیاده شوی؟
مرد با همان شانههای استخوانیاش گفت: وقتی به دنیا آمدم، گویا خوابم برده بود، آنطور که برایم تعریف کردند، سه روز تمام خواب بودم؛ نه گریهای نه تکانی، طوری که همه نگران شده بودند.
پیرمردی گوشهای نشسته بود: از این داستانها زیاد شنیدم.
مرد شانههای استخوانیاش را بالا انداخت و ادامه داد: بعد از سه روز بیدار شدم و مثل بقیه بچهها به زندگیام ادامه دادم.
پیرمرد گفت: حتما حالا تمام آن سه روز را میخواهید تعریف کنید.
مرد لبخند زد: مگر میشود تعریف کرد؟ حتی یک روزش را هم نمیتوانم بگویم.
دختری با تردید، پرسید: یعنی تمام آن سه روز را به یاد دارید؟
-بهتر از خاطرات سالهای بزرگسالی، مثل روز همهٔ آنچه دیدم، برایم روشن است.
مترو به ایستگاه رسیده بود، مرد هنوز میخواست خودش را تکان دهد تا پیاده شود، دو مامور را دید که جلوی در ایستاده بودند، منصرف شد.
بعد رفت به طرف آنها: آقا، این بطری را بگیرید و بگذارید بیرون.
یکی از مامورها به همکارش نگاه کرد.
همکارش پرسید: توی این بطری چی هست؟
مرد آرام گفت: وایتکس، اینجا باشد خطرناک است.
مامور مترو، بطری را گرفت؛ درش را باز کرد و بو کشید.
بوی وایتکس همه جا را گرفت.
درها بسته شد و مرد توی مترو بقیه داستانش را برای مسافرها ادامه داد.
سلام خسته نباشید دوست عزیزم وبلاگ عالی داری امیدوارم بهتر از اینم بشه دوست خوبم ما 1 سایت طراحی کردیم برای کمک به کمک به کودکان سرطانی محک دوست داری شمام تو این امر خیر کمکی کنید هم از این سایت خرید کنید هم اینکه سایت مارو لینک کنید با اسم خرید شارژ واقعا مرسی باباته پر حرفیه من این سایته http://www.charrge.ir
با سلام خدمت مدیر وبلاگ
من چند وقته یه سایت تفریحی زدم که بیشتر تو اون داستان ارسال میکنم میخواستم اگه مایل به تبادل لینک با ما بودید ما را با نام (( سایت تفریحی کوزت )) یا (( داستان های عاشقانه )) لینک کنید و بهمون خبر بدید که با چه اسمی شما را لینک کنیم
حتما بهم سر بزن و بگو
یه نگای هم به سایت بنداز و اگه نظزی داری بهم بگو
راستی اینم بگم که تالار سایت (( انجمن سایت )) را تازه راه اندازی کردم اگه خواستی و تونستی بیا و بگو در چه قسمتی میتونی فعالیت کنی تا ناظم یا مدیر اون قسمتت کنم اگه هم انجمنی هم که خواستی نبود بگو تا ایجادش کنم ( کلا تازه تاسیسه ها بهم نخندیا )
سلام وبلاگ قشنگی داری
به منم سر بزن
برام باعث افتخاره که بیای
فقط اومدن به وبلاگ من یه کم جنبه میخواد که بعضیا ندارن
با آرزوی توفیق روز افزون برای شما
اللهم عجل لولیک الفرج