مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره یکصد و سی و س ک س

 (تقطیع عنوان، به جهت رهایی از مسدود شدن وبلاگ بوده است)

 

فاصله میان دو تن بیش از آن بود که با مترو بتوان آن را پر کرد.

 تهران-کرج فاصله­ای به وسعت زیر پا گذاشتن تمام دوست داشتن­ها و وقت نداشتن­ها.

و مترو آخرین تلاش­های دور افتادگی برای بازیافتگیِ تمام حس بی­فاصله.

خط  میان دو هیاهو برای اثبات جبر ِ فقر ِ رمانتیک کافی بود تا درهم­تنیدگی بدن­های بدون عشق را به چسبندگی ِ نشئه­آور انگشت­های فرو رفته در پشت دختران، تقلیل دهد.

متروی تهران-کرج وصله­ی پارگی ِ رابطه­ای انتزاعی بود که رفت و برگشتش به ارگاسم­های نابارور منتهی شد. آنقدر آمد و رفت که لذت اروتیک جای خود را به خراش­های خشونت­بار فاصله­ی دو شهر داد که یکی مسکن بود و یکی مـُسکّن.

و مترو این را نمی­دانست.

نمی­دانست زنی که از بلندگو می­گوید ایستگاه بعد کرج، دیگر جذابیت خود را از دست داده است.

نمی­دانست جنسیت فروکاسته به لذتهای ناشی از لطافت، جای خود را به خشونت ِ گوشتِ زیر دندان می­دهد، وقتی که صدای ترمزهای مترو، مو را بر تن آدم راست می­کند و آلت­های تناسلی مردان از تماس­های زاده­ی ترمز، بر پشت زنها راست می­شود.

مترو هیچ نمی­دانست. مترو هیچ چیز نمی­گفت.

مترو سخن نگفت. مترو آهن­پاره بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد