(تقطیع عنوان، به جهت رهایی از مسدود شدن وبلاگ بوده است)
فاصله میان دو تن بیش از آن بود که با مترو بتوان آن را پر کرد.
تهران-کرج فاصلهای به وسعت زیر پا گذاشتن تمام دوست داشتنها و وقت نداشتنها.
و مترو آخرین تلاشهای دور افتادگی برای بازیافتگیِ تمام حس بیفاصله.
خط میان دو هیاهو برای اثبات جبر ِ فقر ِ رمانتیک کافی بود تا درهمتنیدگی بدنهای بدون عشق را به چسبندگی ِ نشئهآور انگشتهای فرو رفته در پشت دختران، تقلیل دهد.
متروی تهران-کرج وصلهی پارگی ِ رابطهای انتزاعی بود که رفت و برگشتش به ارگاسمهای نابارور منتهی شد. آنقدر آمد و رفت که لذت اروتیک جای خود را به خراشهای خشونتبار فاصلهی دو شهر داد که یکی مسکن بود و یکی مـُسکّن.
و مترو این را نمیدانست.
نمیدانست زنی که از بلندگو میگوید ایستگاه بعد کرج، دیگر جذابیت خود را از دست داده است.
نمیدانست جنسیت فروکاسته به لذتهای ناشی از لطافت، جای خود را به خشونت ِ گوشتِ زیر دندان میدهد، وقتی که صدای ترمزهای مترو، مو را بر تن آدم راست میکند و آلتهای تناسلی مردان از تماسهای زادهی ترمز، بر پشت زنها راست میشود.
مترو هیچ نمیدانست. مترو هیچ چیز نمیگفت.
مترو سخن نگفت. مترو آهنپاره بود.