راهی برای ما نمانده است
اینو یکی می گفت که وسط جمعیت داشت له میشد
مترو را فرصتی آنقدر نیست که از میان تردید و یقین یکی را سنجیده گزین کند
اینو یکی می گفت که وسط درهای مترو گیر کرده بود
زندگی یعنی همین جا ماندن است و نرسیدن
والاهه اینم یکی دیگه میگفت
مرد لرزونی که راست وسط ایستگاه هر ور باد وایساده بود