چراغهای ایستگاه خاموش بود.
مترو جلوی سکو توقف کرده بود. برخی میگفتند اصلا معلوم نیست چه کسی مترو را میراند.
به هر حال مترو به سمت ایستگاه آزادی میرفت.
عدهای هنوز تردید داشتند.
زنی از آن طرف سکو فریاد زد، اصلا تا زمانی که معلوم نشود این مترو را چه کسی میراند، کسی سوار نشود.
بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم مترو تا چند لحظهٔ دیگر آمادهٔ اعزام است.
چند نفر دیگر از سکوی روبرو فریاد زدند: مترویی که هنوز تهویهٔ درست و حسابی ندارد ارزش سوار شدن ندارد.
مسافران تردیدشان بیشتر شد.
آنهایی که آن سوی سکو بودند، برای آنهایی که این طرف بودند، اما و اگر میآوردند.
جمعیت را کنار زدم و سوار شدم.
مترو حرکت کرد.
داخل مترو هنوز مسافران بسیاری بودیم که جدیتر از قبل سوار شده بودیم.
مترو چند بار تکان سختی خورد و ما همچنان مشتهایمان را گره کرده و میله را گرفته بودیم.
سلام
زیبا و عالی می نویسید
لذت بردم
ممنون