همه چیز خیس بود.
کفشها نم کشیده بود.
لباسها نم کشیده بود.
موها چکه میکرد.
بوی لباسهای خیسِ به هم چسبیده خلسه وار پیچیده بود.
بیرون، باران بود و برف و سرما.
گرمای تن مسافرها نشئهآور بود و این بار آزار نمیداد و همه را در آغوش هم کشیده بود.
مسافرها در هم میلولیدند و بیآنکه بدانند تن به آغوش یکدیگر داده بودند.
چشمها خیس بود و شور.
پولهای جیب مسافری آویزان بود و اسکناس دوهزارتمانی فرو افتاد.
نم کشیده بود و زیر کفشهای خیس و گِل آلود از هم باز شد.
عکس روی اسکناس رنگ باخت؛ پاک شد و پاره.
مترو به ایستگاه که رسید و در باز شد، دختری با لاکهای سیاه سوار شده بود و به سمت میله رفت.
دستش را بالا برد.
دهانش را باز کرد و میله را گاز گرفت.
صدای خرد شدن چیزی میآمد.
دندان بود یا آهن، مترو تکان خورد و مسافرها در آغوش هم جابجا شدند.
دختر با لاکهای سیاهش به سمت میلهٔ دیگری رفت و دهانش را باز کرد و گاز گرفت.
دندان بود یا آهن، که صدای خرد شدن آمد.
مترو تکان خورد و آب چکه میکرد از سر و روی مسافرها.