-بلند نشو مرد
پیرمرد دستش را روی شانه مردی با دستمال گردن گذاشت و اجازه نداد بلند شود.
-من خیلی وقت پیش جایم را به کس دیگری دادم؛ راحت باش، بلند نشو.
مرد دستمال گردنش را مرتب کرد؛ نشست و هدفون در گوش، داشت موسیقی گوش میداد.
پیرمرد اصلا حواسش نبود که مرد نمیشنود.
ادامه داد: سالهاست که چیزی اینجا نشسته است.
داشت به سینهاش اشاره میکرد.
دست فروش داد میزد: مسواک، مسواک اورال بی
دختری هزار تومان داد و یک مسواک خرید بعد آن را گذاشت توی کیف پسر کناریاش.
پسر گفت: پس تا به حال ناصرخسرو نرفتی! عجب
دختر با آدامس توی دهانش صدای ترقه درآورد.
-آنجا دست مرا محکم بگیر که خطرناک است
دختر دندانهایش را محکم به هم فشار داد.
پیرمرد داشت به دستمال گردن مرد نگاه میکرد که گفت: من همیشه ایستادهام.
بلندگوی مترو صدایش درآمد: آهای پیرمرد بس است
دختر خیره شد به دستمال گردن مرد که روبرویش نشسته بود.
پسر کناریاش گفت: تا به حال از ناصرخسرو داروی خودکشی خریدهای؟
دختر انگار نشنید.
مترو تکان خورد.
پیرمرد خندید: میبینی که همچنان ایستادهام. شاید ایستاده بمیرم.
دختر گفت: پس برای خرید داروی خودکشی میروی.
وقتی داشت این را میگفت، چشم از دستمال گردن مرد روبرویش برنداشت.
پسر گفت: باید ایستگاه امام خمینی پیاده شویم بعد میرویم ناصرخسرو.
مترو دوباره تکان خورد که خیلی از مسافرها افتادند.
پیرمرد همچنان ایستاده بود، خواست چیزی بگوید که بلندگوی مترو با صدای بلند گفت: خفو شو پیرمرد، دیگر دستت رو شده است، حالا همه میدانند.
مرد هدفون از گوشش درآورده بود.
دستمال گردنش را درآورد و دور گردن پیرمرد انداخت و شروع کرد به فشار دادن.
پیرمرد داشت نفسش بند میآمد.
هنوز چیزهایی میگفت از ایس.. دن
این بلندگوی مترو خیلی ایده ی قشنگیه. مثل یک big brother. مثل یک نگهبان و مراقب...کنترل کننده. که اونم می تونه آدم خسته و رنج دیده ای باشه.
با سلام و احترام خدمت همه دوستان
من در جستجوی دارویی برای خودکشی هستم
دارویی که به راحتی و بدون درد این کار را انجام بدهد
از شما عزیزان تقاضا دارم هرکسی که اطلاعاتی دارد به من کمک کند
بسیار متشکرم