مترو گوشهای از تونل افتاده بود.
مسافرها پیاده، روی ریلها راه میرفتند.
ایستگاه انقلاب چند نفر داد زدند: آقا بیا دست ما را بگیر که بیاییم بالا.
مامور ایستگاه آمد کنار سکو؛ یکی یکی دست آنها را میگرفت و از روی ریل میکشید بالا.
دختری با دستهای گوشتالو، گفت: آقا من هم باید این ایستگاه بیایم بالا.
مامور گفت: من که نمیتوانم دست شما را بگیرم؛ نامحرم هستید. مامور خانم هم نداریم.
دختر با چشمهایش اشارهای به مامور کرد.
مامور گفت: آخر دوربینها همه چیز را میبینند؛ ممکن است کارم را از دست بدهم.
بلندگوی ایستگاه اعلام کرد: مسافرین محترم ایستگاه انقلاب. لطفا تجمع نکنید.
مسافرها روی ریل به راه رفتن ادامه دادند.
پسری با شانههای افتاده آمد کنار سکو؛ به دختر گفت دستت را بده تا بیارمت بالا.
دختر صدای پسر را نشنید یا خودش را به نشنیدن زد.
روی ریل همراه جمعیت رفت و وارد تونل شد.
پسر هر چه سرک کشید نتوانست چیزی ببیند.
داخل تونل تاریک بود.
یک نفر گفت: آن سوی تونل نور زیادی هست.
مترو همچنان گوشهای از تونل افتاده بود.
پسر توی ایستگاه نشست و چیزی از توی جیبش درآورد و انداخت زیر زبانش.
مترو گوشه تونل بود که لحظهای چراغهایش روشن شد و خیلی زود از نور دادن افتاد.
از آن سوی تونل صدای پایکوبی به گوش میرسید.
پسر گوشهای از ایستگاه، افتاده بود.
مامور خانم استخدام میکنیم اصلا زنونه مردونه اش میکنیم
مطمینی که ان سوی تونل جشن و پایکوبیه؟