در و دیوار مترو پر بود از پوسترهای جشنواره نامهنویسی.
بلندگو اعلام کرد نامه برگزیده را برای تمام مسافرین میخوانیم.
بعد ادامه داد: این نامه را دختر ۱۱ سالهای برای ما نوشته است.
بلندگو صدایش را صاف کرد و شروع کرد به خواندن.
پیش از خواندن نامه اعلام کرد: ایستگاه بعد شهید نواب صفوی
سلام مترو
من همیشه فکر میکردم کسی پشت صدای بلندگو نیست.
اما انگار یک نفر آنجا نشسته است.
یک نفر که حرفهای ما را میشنود.
متروی عزیز دوست دارم صدایت را باز دوباره بشنوم.
دوست دارم نامه من را بخوانی تا همه بشنوند و فکر نکنند که صدای ضبط شدهای از بلندگو پخش میشود.
همیشه دوست داشتم صاحب صدای بلندگو را ببینم اگر امکان دارد یک بار هم که شده، از آن پشت بیا بیرون تا من ببینمت.
من گاهی با مادرم از ایستگاه امام حسین تا ایستگاه نواب صفوی سوار مترو میشوم.
محل کار مادرم خیابان آذربایجان است یک کوچه قبل از ایستگاه مترو.
به امید دیدار
آیدا
نامه که تمام شد بلندگو اعلام کرد: نویسنده این نامه نفر اول مسابقه شده است و یک سکه طلا جایزه میگیرد.
پیرمردی گفت: همهش دروغ است.
دختری موهایش را کنار زد و حرف پیرمرد را تایید کرد: فکر کردند ملت خر هستن، خودشان نامه مینویسند و برای ما میخوانند.
یکی از مسافرها دستش را که به میله گرفته بود، زیر بغل خیسش دیده میشد.
بوی عرق مترو را گرفته بود.
ایستگاه نواب مترو تکان خورد.
واژگون شد.
مسافرهای مترو همگی کشته شدند.
بلندگوی ایستگاه داشت اعلام میکرد: آیدا کوچولو برای دریافت جایزه خود به دفتر رییس ایستگاه مراجعه کند.
متروی بعدی داخل تونل منتظر بود جنازهها را تخلیه کنند تا وارد ایستگاه شود.
بعد از مدت ها این مترونوشت خیلی خوب بود، نمیذاری ناامید بشم ازت :P
این مترو نوشته ها آدمو دیوانه میکنه
خیلی وقته میخونمشون
این تداوم بدون تکرار قابل ستایشه
مرسی
اما چرا همیشه همه مترو نوشته ها غم داره؟
چرا هیچ وقت شاد نیست؟
خوبیش اینه که مترو بی دلیل واژگون می شه بی هیچ دلیلی ...
مثل همیشه عالی بود
خیلی وقته که سر نزده بودم. به دلم نشست