مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت

اینجا فروپاشی ِ خودشیفتگی ِ تصویر است.

مترونوشت شماره دویست و هفتاد و هفت

 

مترو هنوز شلوغ نبود و همهٔ مسافر‌ها نشسته بودند. چند ایستگاه بعد مسافرهای زیادی سوار شدند. دیگر جایی برای نشستن نبود. در‌ها که بسته شد و مترو تکان خورد و راه افتاد، مسافر‌ها تکان خوردند و دستشان را بالا آوردند که میله را بگیرند اما میله‌ای در کار نبود. مسافر‌ها مات و مبهوت به این طرف و آن طرف نگاه کردند اما انگار هیچ کدام از واگن‌ها میله و دستگیره‌ای برای گرفتن نداشت.

چند نفر تعادلشان را از دست دادند. حتی یک بار مترو ترمز گرفت و عده‌ای روی هم ریختند و پول‌هایی جابجا شد. دختری دکمه ارتباط با راهبر را فشار داد، صدای خسته‌ای گفت: «بله؟» دختر خیلی آرام پرسید: ببخشید میله‌های مترو کجاست؟‌‌ همان صدای خسته جواب داد: میله‌ها را بردند توی انبار، جایشان امن است، در انبار را هم قفل کردند.

مسافر‌ها دست و پایشان را گم کرده بودند، با هر تکان مترو عده‌ای می‌افتادند. جایی نبود که دست آویز مسافر‌ها باشد. ایستگاه میدان حر بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم، امروز قرار است چند مسئول بلندپایه از مترو بازدید کنند، لطفا نظافت را رعایت کنید.

دختری با بند کفشهای رنگی موبایلش را درآورد و با کسی تماس گرفت و ماجرای گم شدن میله‌های مترو را گفت. ایستگاه بهارستان، بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم، بازدید مسئولین لغو شد، البته باز هم نظافت را رعایت کنید.

دختر دکمه ارتباط با راهبر را فشار داد و علت نیامدن آنها را پرسید.‌‌ همان صدای خسته جواب داد: پیش خودتان بماند گویا به انبارهای میله مربوط بود.

مترو از بهارستان دور شد. تکان خورد و باز مسافرهایی افتادند. فقط آنهایی که نشسته بودند و یا کنار دیوارهٔ واگن بودند جایشان امن بود. یکی از مسافر‌ها دستش را دراز کرد و دست مسافر کناری را گرفت. بعد نگاه‌ها در نگاه‌ها گره خورد، مسافرهای دیگر هم دستشان را به کناری دادند و زنجیره‌ای درست کردند. دیگر به میله نیازی نبود. همه ایستاده بودند و مترو داشت برای خودش تکان می‌خورد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد