مرد با فلوت وارد مترو شد. راه میرفت و مینواخت. مترو زیاد شلوغ نبود اما آنطور هم نبود که مرد راحت بتواند راه برود. طوری راه میرفت که انگار دارد وسط علفزار قدم میزند. پاهایش را آرام برمیداشت. بلندگو که گفت ایستگاه آزادی مرد چشمانش خیس شد. ظاهرش آنطور نبود که فکر کنی برای گدایی آمده باشد. خودش هم از کسی پول نخواست. کسی هم دستی در جیب نکرد که پولی بدهد. عدهای مات و مبهوت مانده بودند که این مرد از کجا آمده است. کسی به نواختن او اعتراضی نکرد. مسافری با کت کهنه و موهای ژولیده وقتی دید فضای مترو غیر طبیعی شده است، سیگاری درآورد و گوشه لبش گذاشت. بعد به کناریاش گفت: "فندک داری؟" کناریاش مردی چاق بود، جواب داد: "توی مترو سیگار ممنوع است آقا"، مرد دستی به موهای ژولیدهاش کشید: "من هم اینجا سیگار نمیکشم برای بیرون مترو میخواستم". مرد چاق گفت: "همانجا از یک نفر فندک بگیر" مرد ژولیده خندید: "اصلا فندک را برای سیگار نمیخواستم، برای کار دیگری بود... بیخیال" کناریاش دیگر چیزی نگفت. مسافری که فلوت میزد، فقط فلوت نمیزد، حرف هم میزد: "دیگر برای کسی آهنگ نساختم. برای خیلی از فیلمها آهنگسازی کرده بودم" دختری با روسری آبی، موهایش را کنار زد و پرسید: "چرا دیگر آهنگ نساختید؟" مرد فلوتش را پایین آورد و گفت: "سراغ هر کدامشان که رفتم و گفتم برای این آهنگِ من، فیلمسازی کنید، خندیدند؛ مگر وقتی من برای فیلمهایشان، آهنگسازی کردم، خندیده بودم؟" بعد دوباره فلوتش را سمت دهانش برد. ایستگاه نواب صفوی مترو شلوغ شد. مرد که نواخت، گوشه چشمی خیس شد. مسافرها با فشار سوار شده بودند. چند نفر از ایستگاه نواب صفوی خودشان را به مرد رسانده بودند و صدای فلوت قطع شد. مرد فریاد زد: "امروز فقط فلوت من را نشکستید، قلبم نیز همراه آن شکست." مردی که سیگار خاموش گوشه لبش بود، خندید: "آقا فیلم هندی شد!" بعد دوباره زد زیر خنده. کناریاش گفت: "زهر مار" بلندگو اعلام کرد: "ایستگاه میدان حر" مرد با موهای ژولیدهاش بلند شد، به مرد چاق گفت: "میخواهم پیاده شوم، فندکت را لطفا بده." فندک را گرفت و پیاده شد. درها که بسته شد، قلبش به تپش افتاد: "این آهنگ آشنا بود؛ مترو را نگه دارید..."
مگر وقتی من برای فیلمهایشان، آهنگسازی کردم، خندیده بودم؟
عالی بود مثل همیشه
تصمیم نداری وقایع این روزهای مترو را به روز کنی مرد!!!!!!!
اگرچه توم درگیر اخبار مجلس و پیرامونی