توی مترو با ساموئل بکت همسفر شده بودم.
آخرین جملاتش این بود.
فرو رفتهتر از اموات، در راهروهای قطار زیرزمینی و تعفن آدمهای ذلهی این راهروها که از گهواره تا گور میشتابند تا در وقت مناسب به جای مناسب برسند.
گفتم خداحافظ بکت عزیز، من باید در وقت مناسب به جای نامناسبی برسم.
...ایستگاه آزادی از مترو پیاده شدم.