برای هیوا مجیدزاده و همهی روزهای مستقل بودنمان
...
جمعیت در هم میلولید. شلوغی، پناهگاه خوبی برای رهایی از سرما بود.
همه تحت فشار بودیم.
چند ایستگاه بیشتر به آزادی نمانده بود.
نیروهای امنیتی آمدند و مرد را از مترو بیرون کشیدند.
هر چه تلاش کردم نتوانستم مانع بشوم.
پالتویش پیش من ماند.
درهای مترو بسته شد و کاری از ما ساخته نبود.
پالتو را نشانش دادم که یعنی هوا سرد است.
مرد فریاد زد: نوروز میآید.
مترو به سمت آزادی حرکت کرد و همچنان تحت فشار بودیم.
...
پانوشت
نوروز نام نشریهای بود که با تلاش هیوا منتشر میشد.