-
مترونوشت شماره دویست و نوزده
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 14:14
مترو تازه از ایستگاه انقلاب حرکت کرده بود که مردی با کت و شلوار پرسید: ببخشید من باید بروم برج میلاد، کجا باید پیاده شوم؟ پسر کناریاش گفت: داخل برج میروید؟ مرد سرش را تکان داد . پسر دست مرد را گرفت و به طرف شیشه برد و با انگشتش جایی در بیرون را نشان داد . بعد رو کرد به مرد و گفت: معمولا برج میلاد از همه جای تهران...
-
مترونوشت شماره دویست و هجده
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 11:45
- بلند نشو مرد پیرمرد دستش را روی شانه مردی با دستمال گردن گذاشت و اجازه نداد بلند شود . - من خیلی وقت پیش جایم را به کس دیگری دادم؛ راحت باش، بلند نشو . مرد دستمال گردنش را مرتب کرد؛ نشست و هدفون در گوش، داشت موسیقی گوش میداد . پیرمرد اصلا حواسش نبود که مرد نمیشنود . ادامه داد: سالهاست که چیزی اینجا نشسته است ....
-
مترونوشت شماره دویست و هفده
جمعه 18 آذرماه سال 1390 12:28
مترو از ایستگاه دروازه دولت که گذشت، صدای انفجار بود و تکان و ضربه . آتش همه جا را گرفته بود . تونل مسدود شد و دود غلیظ داشت نفوذ میکرد . دو ایستگاه قبل زن میانسالی بچهای در بغل داشت . سوار که شد پسر جوانی جایش را به او داد . چشمهای بچه سبز بود و مثل گربه خیره شده بود به تابلوی تبلیغاتی ادویه داخل مترو . تا اینجای...
-
مترونوشت شماره دویست و شانزده
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 14:01
پیرمرد کلاه را تا روی ابروهایش پایین کشیده بود . زیپ کاپشن را باز کرد . دستش را برد توی بغل و یک تکه نان بیرون آورد . زیپ را کشید بالا . نان را گذاشت توی دهان و شروع کرد به جویدن . همزمان که داشت میجوید به بقیه مسافرها نگاه کرد و نیشش باز شد . دندانهایش خونی بود . بعد باز به دور و برش نگاه کرد و زیپ را پایین کشید...
-
مترونوشت شماره دویست و پانزده
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 12:10
مترو ترمز گرفت . درها باز شد . جمعیت هجوم آورد . درها بسته شد . حرکت کرد و رفت . تونل سیاه بود و نفسها، هوای گرم را میزد توی صورت مسافرهای دیگر . ایستگاه فردوسی بیشتر مسافرها پیاده شدند . مترو خلوت شده بود و جای خالی پیدا میشد . مترو به سمت شمال شهر حرکت کرد . پسری هدفون در گوشش بود و داشت موسیقی گوش میداد ....
-
مترونوشت شماره دویست و چهارده
دوشنبه 7 آذرماه سال 1390 11:49
مترو از کرج حرکت کرد به سمت تهران . شب سردی بود . آسمان صاف بود و از پنجره میشد ماه را دید . بلندگو آمد بگوید ایستگاه بعد... که صدایش گرفت، سرفه کرد از سرما . آنها دو مسافر بودند که روبروی هم نشستند و خیره شدند به یکدیگر . یک مرد با پشت خمیده و یک زن با کفشهای پاشنه دار . مترو بیهیچ دلیلی برای آن موقع شب، شلوغ شده...
-
مترونوشت شماره دویست و سیزده
شنبه 5 آذرماه سال 1390 16:53
دیگر فرقی نمی کرد مترو در کدام ایستگاه توقف می کند. بارها مردی به تکانی فرو افتاده بود و زنی به او نگاه کرده بود. وقتی انگشت مرد لای در گیر کرد و درها بسته شد نه دست فروشی چسب زخم می فروخت و نه فال فروشی دستمالهای فال دارش را به اصرار حواله می کرد. دود سفیدی فضای مترو را گرفته بود. مرد تارهای مو را از روی لباسش می...
-
مترونوشت شماره دویست و دوازده
جمعه 4 آذرماه سال 1390 15:59
- تو یک انسان بیخود هستی، میفهمی؟ - دستت رو بکش . مترو سریع حرکت کرد . وارد تونل شد و تکان خورد . - تو یک حیوان هستی، فقط همین . - خفه شو مرتیکه مترو دوباره تکان خورد . - اصلا ارزش هیچ چیزی را نمیدانی، میدانم که پشیمان خواهی شد . - به درک. میخواهم برای خودم باشم. زن این جمله آخر را که گفت تقریبا داشت داد میزد ....
-
مترونوشت شماره دویست و یازده
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 13:09
مترو صبح زود، کنسروی از مسافر بود . بعضی ایستگاهها هیچ کس نمیتوانست سوار شود . دهانها بوی صبح میداد . مرد جوان از میانهٔ واگن و از پشت شیشه، به روی ایستگاه اشاره میکرد . دختر روی سکو بود و متوجه اشارات او نمیشد . به موبایلش اشاره کرد که یعنی زنگ بزن . پسر داد زد من که موبایل ندارم . دختر از روی سکو باز هم نفهمید...
-
مترونوشت شماره دویست و ده
شنبه 28 آبانماه سال 1390 14:22
- آقا؟ قرص سر درد همراهتان نیست؟ ... - خانم؟ شما چطور؟ .. - دختر خانم شما هم ندارید؟ یک مُسکن - لعنتی سرم دارد میترکد . مسافرها یا سر تکان میدادند یا بیتوجه به جایی دیگر نگاه میکردند . گونههای استخوانی و برآمدهٔ مرد سفید شده بود . لبش خشک بود و زیر چشمانش سیاه . موهای جو گندمیاش، بیش از همه توی چشم میزد . و...
-
مترونوشت شماره دویست و نه
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 15:51
دختر در میانهٔ مترو خوابش برده بود . مرد پیری آمده بود وسط مترو داشت با صدای بلند شعر میخواند . ارغوان شاخهٔ هم خون جداماندهٔ من این چه رازی ست که هر بار بهار با عزای دل ما میآید ... دختر لبخند زد . خواب بود اما لبخند زد که انگار داشت خواب شیرینی میدید . مترو از ایستگاه دروازه دولت حرکت کرد . بلندگو گفت: ایستگاه...
-
مترونوشت شماره دویست و هشت
جمعه 20 آبانماه سال 1390 10:56
مترو سرد بود و تهویه خوب کار نمیکرد. پسر کنار دختر نشسته بود و دختر داشت کتاب میخواند . رو به دختر کرد و گفت: وقتی از شرق میخواهی بروی غرب تهران، مترو سریعترین راه ممکن است . مترو به ایستگاه که رسید مردی سوار شد که بوی تند سیگارش صورت دختر را چین انداخت . پسر آمد حرف بزند که دختر گفت باید این فصل را تمام کنم،...
-
مترونوشت شماره دویست و هفت
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 21:56
همه چیز خیس بود . کفشها نم کشیده بود . لباسها نم کشیده بود . موها چکه میکرد . بوی لباسهای خیسِ به هم چسبیده خلسه وار پیچیده بود . بیرون، باران بود و برف و سرما . گرمای تن مسافرها نشئهآور بود و این بار آزار نمیداد و همه را در آغوش هم کشیده بود . مسافرها در هم میلولیدند و بیآنکه بدانند تن به آغوش یکدیگر داده...
-
مترونوشت شماره دویست و شش
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 00:21
بیشتر مسافرها داشتند نظرشان را میگفتند. بعضیها هم بیتفاوت نگاهی میانداختند و میرفتند گوشهای میایستادند. مترو به سمت ایستگاه مفتح حرکت کرد. پسر جوانی با چاقویی به جانش افتاد. دوستش گفت: بیخیال، این کار را نکن. دو نفر داشتند میگفتند دوربین مخفی است، الان دارند به ما میخندند. مردی با کت و شلوار طوسی نگاهی...
-
مترونوشت شماره دویست و گنج
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 10:40
مترو به ایستگاه دروازه دولت رسید که بلندگو اعلام کرد: ایستگاه انقلاب مرد با عجله کیفش را برداشت که پیاده شود . میانهٔ راه انگار قلبش گرفت . برای لحظهای ایستاد که چشمش به تابلوی ایستگاه افتاد و گفت: لعنتی اینجا که انقلاب نیست . پیرمردی گفت: اصلا به این زنها اعتمادی نیست به حرفش گوش نکن . مترو به ایستگاه فردوسی که...
-
مترونوشت شماره دویست و چهار
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 13:49
مترو در برف گیر کرده بود. سرد بود و سرما تا مغز استخوان فرو میرفت. و رفت. جنازهها را ردیف کرده بودند انتهای واگن. اشکی نبود. اگر بود یخ میبست. وقتی نان از کیف پسری بیرون آمد، جنازهاش کف مترو افتاد. مهاجمان تکههای نان را یک جا بلعیده بودند و جنازه داشت خونِ گرم را با سرما آشنا میکرد. مترو چند بار دیگر تکان خورد....
-
مترونوشت شماره دویست و سه
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 15:14
صبح سردی بود و همه جمع شده بودند توی لباسهایشان . مترو حرکت کرده بود و مسافرها ایستاده و نشسته سکوت کرده بودند . هیچ کس به دیگری نگاه نمیکرد . بلندگو نام ایستگاهها را اعلام نمیکرد . مترو ترمز میگرفت، درها باز میشد، عدهای پیاده و مسافرهای جدیدی سوار میشدند . درها بسته میشد و حرکت میکرد . تابلوی ایستگاهها...
-
مترونوشت شماره دویست و دو
جمعه 29 مهرماه سال 1390 01:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مرد وارد مترو شد . قد کوتاهی داشت و ریش بلند . مترو زیاد شلوغ نبود اما صندلی خالی پیدا نمی شد. مرد رفت انتهای واگن چهارزانو نشست کف مترو . مترو بوق کشید که یعنی درها در حال بسته شدن است . در که بسته شد، مترو حرکت کرد و مرد دستش را کنار گوشش گرفت . بلندگو با صدای نازکی که...
-
مترونوشت شماره دویست و شک
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 17:20
دستفروش با صدای بلند میگفت: دهان شویههای خارجی فقط هزار مسافرها سرشان به کار خودشان گرم بود . صدای دختری بلند شد: آشغال نگاهها به طرف صدا که چرخید، آب دهان دختر حواله صورت مرد سبیل داری شده بود . مرد با پشت دست، تف دختر را از روی صورتش پاک کرد و با همان دست، کشیدهٔ محکمی به صورت دختر زد . دختر پرت شده بود به سمت...
-
مترونوشت شماره دویست
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 17:15
ایستگاه اکباتان مسافرهای زیادی سوار شدند . آخرین قطار به سمت کرج بود . خانوادهای با بچههای ریز و درشت آمدند طبقه بالا . دختر بچه با صدای کشدار میگفت: مااااااماااان این مترو است؟ این مترو است؟ مادر گفت: بله! مترو است . بچه دوباره پرسید: مترو است یا قطار؟ مادر جواب داد: مترو همان قطار است . بچه ادامه داد: پس چرا دو...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و نه
شنبه 16 مهرماه سال 1390 20:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دختر با پاهای کشیده و شال صورتی قدم به مترو که گذاشت، نگاهها همه چرخید . وقتی نشست، دلها هری ریخت . دستش را که بالا آورد و زلفهایش را کنار زد، دنبالهٔ زنجیر دستبندش برق زد توی چشم مسافرها . سرش را به شیشهٔ کنار صندلی تکیه داد . چشمهایش را که...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و هشت
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 23:08
مترو از ایستگاه کرج خارج شده بود . چند دقیقه بعد ایستاد . خاموش شد . روشن نشد و حرکت نکرد . بلندگو اعلام کرد مترو خراب است لطفا صبر کنید تا نقص فنی برطرف شود . مسافرها صبر کردند اما انگار نقص برطرف نشد . بلندگو دوباره اعلام کرد: مسافرین محترم اگر امکان دارد پیاده شوید و مترو را هل دهید تا روشن شود . درهای مترو باز شد...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و هفت
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 00:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مترو حرکت کرده بود . ایستگاه به ایستگاه مسافر سوار میشد . مرد ایستاده بود . سرش را تکیه داد بود به گوشهٔ مترو . بعد بوی وایتکس پیچید . مسافرها بینی خود را تکان میدادند تا منبع بو را پیدا کنند . مترو تکان خورد. مسافرها روی هم ریختند . مرد...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و شش
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 00:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مرد خودش گفت که هفتاد سال سن دارد . داشت با کناریاش حرف میزد اما با صدای بلند که بقیه هم بشنوند . کناریاش هم سن و سال خودش بود، گفت: ما نسل سوخته بودیم . مرد گفت: نه آقا! از ما که گذشت، دلم به حال این جوانها میسوزد که مثل خود ما بی..ایه...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و پنج
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 00:23
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قطار سریع السیر صبح، وارد ایستگاه کرج شده بود . درها که باز شد، هجوم بود و فشار و تمام توان مسافرها برای رسیدن به صندلی خالی . صندلیها در چشم به هم زدنی پر شد . راهروها پر شد . پشت درها پر شد . مسافری روی سکو مانده بود و داشت نگاه میکرد ....
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و چهار
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 16:07
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 پیرمرد نشسته بود گوشهٔ مترو. جایی که کمتر دیده میشد. روزنامه روی پایش انداخته بود. سرش پایین بود و انگار کسی را نمیدید. ایستگاه امام علی چند سرباز سوار شدند و آمدند کنار او ایستادند. شروع کردند به شوخی کردن با هم. پیرمرد خودش را جمع کرد. یکی از...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و سه
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 00:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مترو به سمت کرج حرکت کرد . آخر شب بود . داخل واگن زیاد شلوغ نبود . مسافرها بیشترشان از سر کار برمیگشتند و خسته بودند . پلکها جابجا روی هم افتاده بود و شانهها و پشتها خمیده . کسی حرف نمیزد . پسرکِ فال فروش آمد و طبق عادت، روی پای هر کس یک...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و دو
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 17:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 درهای مترو بوق کشید که قرار بود باز شود . باز نشد . مرد که از جایش بلند شده بود تا پیاده شود پشت به جمعیت و روبروی در ایستاده بود . بلندگو اعلام کرد: ایستگاه دروازه دولت درها دوباره بوق کشید اما باز نشد . مرد همچنان امیدوار بود که باز شود . مترو...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود و یک
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 14:21
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بیرون باران میبارید. مترو خالی از مسافر بود . خالی که نبود چند مسافر بیشتر نبودند . دختر دستش را حلقه کرده بود دور گردن پسر . پسر سرش روی شانهٔ دختر بود . دختر گفت: صورتت خیس است . پسر گفت: از کودکی به ما گفتهاند مرد گریه نمیکند. اینها اشک...
-
مترونوشت شماره یکصد و نود
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 10:19
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بعدازظهر بود و همه از کار برمی گشتند به خانههایشان . هوا گرم بود . تنهای داغ عرق کرده در هم میلولید و میچسبید و عرق را میآمیخت . پا بر روی پا بود و سر در سینه و دست بر صورت دیگری . حس شهوت آلود چندش آوری چسبیده بود به کمرها و پشتمان . بوی...