-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و نه
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 20:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مرد وارد شد و رفت میان جمعیت ایستاد . صندلیها پر بود. دو طرف، مسافرانی پشت به هم ایستاده بودند و میلهٔ مترو را گرفته بودند . مرد رفت میان دو ردیف مسافرهای ایستاده جا گرفت و دستش را از روی شانهٔ مسافری دراز کرد و میله را گرفت . ایستگاه حسن آباد...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و هشت
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 01:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 پسر آمده بود و نشسته بود کنار پنجره . مترو به سمت ایستگاه کرج حرکت کرد . مرد جوانی آمد و کنار دو نفر دیگر نشست . صحبتشان که گل انداخت از شغل مرد جوان پرسیدند که گفت: نیروی هوایی کار میکنم؛ درجهام سروان تمام است . یکی از دو مرد وسط حرفهایش دائم...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و هفت
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 11:19
گلفروش آمده بود وسط مترو و داد میزد: آقا گل میخری؟ مرد گفت: داد نزن پسر جان، کر که نیستیم . گلفروش دوباره داد زد: آقا، گل میخری؟ شاخهای هزار. مرد گفت: عجب زبان نفهمی هستی. گلفروش یک شاخه گل گذاشت روی پای مرد و رفت. مرد به اطرافش نگاه کرد. گل را برداشت و گذاشت کنارش . ایستگاه بعد، گل را برداشت و بو کرد. مترو کم کم...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و شش
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 23:04
مرد به زن گفت: انگورها خراب شده بود که ریختی بیرون؟ زن گفت: بوی الکل گرفته بود انگار. یخچال را گند برداشته بود . مترو خنک بود و شلوغ. نفسها و صداها توی هم گره میخورد . دهانها، کمتر از سالهای پیش بوی روزه میداد . دختری با شال صورتی خودش را میکشید عقب و مردی با لباس سیاه خودش را میکشاند جلو . زن گفت: خرما هم...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و بند
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 15:05
برای سجاد و شبنم ... آمده بودند کسی را ببرند . مترو شلوغ بود و ایستگاه شلوغ بود و همه تنها بودند که آنها سر رسیدند و کسی را گرفتند و بردند . درهای مترو بسته شد که راه بیفتد . راه که افتاد همه به فکر افتادند . بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم همه بازداشت هستید . درهای مترو بسته بود و زمزمهای به گوش نمیرسید . سرها...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و چهار
شنبه 8 مردادماه سال 1390 11:01
بدنها خیس بود و به هم چسبیده بود. مرد دکمهٔ قرمز را فشار داد و صدای راهبر مترو آمد که بفرمایید . مرد گفت: آقا این تهویه را روشن کنید . صدای پشت بلندگو جواب داد: روشن است . مرد نگاهی به بقیه مسافرها کرد: نخیر آقا روشن نیست. اینجا هوا کم است. جهنم است . راهبر عصبانی شد: وقتی میگویم روشن است یعنی روشن است . بعد دیگر...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و سه
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 16:13
ایستگاه آزادی. ساعت ۳ بعدازظهر مردی آمد و دو صندلی آن طرفتر نشست. بعد کیفش را گذاشت دو صندلی آنطرفتر. سرش را گذاشت روی کیفش، پاهایش را دراز کرد و خوابید. مترو آمد. مرد خواب بود. ماندم و کتاب خواندم. متروی بعدی آمد؛ در مترو روبروی من باز شد. چند مسافر پیاده شدند. مترو شلوغ بود. چند مرد روی خط بسته شدن در ایستاده...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشتاد و دو
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 19:55
متروی تهران- کرج ساعت ۲ ظهر خلوت بود. مردی آمد و روی صندلی نشست، کفشهایش را درآورد. پایش را انداخت روی صندلی روبرو . بوی عرق پا بلند شد . مرد روزنامهاش را باز کرد و سرش را انداخت پایین. کناریاش خواب بود و گاهی صدای خرناسهاش به گوش میرسید . ایستگاه ایران خودرو، مامور قطار از وسط سالن رد شد و به مرد گفت: آقا...
-
مترونوشت شماره یکصد و هشت یاد و یک
شنبه 18 تیرماه سال 1390 19:04
بیکاغذ بودم و قلم. مترو هم خراب شده بود. تهویه کار نمیکرد . خیلیها ناله میکردند. زندگی سخت شده بود. ترمز که میگرفت چند نفر بالا میآوردند. یکی میگفت از مسمومیت است. یکی میگفت به خاطر گرماست. زن میان سالی گفت نه جانم این را فقط ما زنها میفهمیم؛ حامله شدند. حال و هوای عجیبی بود. یکی لباس سیاه تنش بود که انگار...
-
مترونوشت شماره یکصد و هزاران پدر
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 11:57
(برای فرزانه جلالی) مترو از کار افتاد. چراغها خاموش بود. همه جا سیاه شد و اشکها جاری.
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و نه
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 19:28
مترو به سمت شرق حرکت کرد . بیرون گرم بود و داخل مترو خنک . تمام چراغهای داخل واگن خاموش بود و فقط یک چراغ روشن وسط واگن، فضایی خیالی را ساخته بود . پیرزنی ردیف مقابل با زور خودش را چپاند گوشهٔ صندلی و نشست. لاغر بود و نحیف . مرد دستفروشی آمد و چراغهای کوچکی را میفروخت که در تاریکی واگن، خاموش و روشن میشد . ردیف آن...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و هشت
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 19:16
مترو شلوغ نبود . مسافرها دو طرف واگن روی صندلی نشسته بودند . واگن جلویی ویژهٔ بانوان بود. چند تار موی به هم پیچیده را باد سیستم خنک کننده آورده بود اینطرف . گلولهٔ مو آمده بود وسط واگن میرقصید، میپیچید و میچرخید . رقص مو کسی را به چشم چرانی وا نداشت . گلولهٔ مو تا جلوی پاهای مردها میرفت، باز عقب میآمد . ایستگاه...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و رفت
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 10:29
تصویرها یک به یک از کنار پنجره رد میشدند . مرد سر تا پا خیس عرق بود و درد عجیبی در دلش پیچیده بود. مرد هر ایستگاه نیم خیز میشد که پیاده شود اما انگار توان پیاده شدن را نداشت . زنی کنارش نشسته بود. مرد گاهی به زن نگاه میکرد و گاهی به درهای باز شدهٔ مترو . اما باز تا ایستگاه بعد منتظر میماند . زن گاهی به مرد نگاه...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و شش
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 11:49
مرد جوان سوار شد و یکراست رفت کنار زنی میانسال نشست. دیروقت بود. بیرون دم داشت. گرم بود. توی مترو سرد بود. چشمها خسته بود. دستفروش آمد و گفت لواشکهای پذیرایی بستهای هزار. بچهای با لباسی کهنه و رویی سیاه و کثیف آمد و گفت: دعا بخرید. کارتهای کوچکی را نشان میداد و میگفت: دعا بخرید ساعت ۱۱ شب بود. چند دقیقه بعد...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و پنج
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 23:44
آخرین قطار به سمت کرج بود . پسری با موهای تراشیده، کز کرده بود گوشهٔ پنجره و داشت بیرون را نگاه میکرد که سیاه بود . چند جوان آمدند و ردیف شش صندلی کناری نشستند. یکی از آنها موبایلش را در آورد و با صدای بلند موسیقی پخش کرد . زن و شوهری ردیف پشت نشسته بودند. پسر بچهشان از صندلی آویزان شده بود و با صدای موسیقی، ریتم...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و کار
شنبه 21 خردادماه سال 1390 22:00
چراغهای ایستگاه خاموش بود . مترو جلوی سکو توقف کرده بود. برخی میگفتند اصلا معلوم نیست چه کسی مترو را میراند . به هر حال مترو به سمت ایستگاه آزادی میرفت . عدهای هنوز تردید داشتند . زنی از آن طرف سکو فریاد زد، اصلا تا زمانی که معلوم نشود این مترو را چه کسی میراند، کسی سوار نشود . بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و سه
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 23:55
ایستگاه اکباتان، پسر بچه آمد، فال را فروخت و رفت . یکی از دخترها باز کرد و با تمسخر شروع کرد به خواندن: خطری در پیش داری که به تو خیلی نزدیک است اما ... یکی از دو پسر، فال را از دست دختر گرفت و گفت فال خودم است باید ببینم چی نوشته و با خنده ادامه داد: از میان دوستانت کسی به تو خیانت میکند ... همه به هم نگاه کردند ....
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و دو
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 14:36
مترو پر بود از آدمهای غمگین . مترو آرام میرفت . ایستگاه به ایستگاه آدمهای غمگین بیشتری سوار میشدند . مترو دیوانه شد . سرعتش را بیشتر کرد . تندتر از همیشه میرفت . خودش را به دیوارههای تونل میکوبید . کابلهای برق اتصال میکرد و جرقههای بزرگی مترو را تکان میداد . متروی دیگری از روبرو آمد. مترو همچنان داشت خودش را...
-
مترونوشت شماره یکصد و هفتاد و یک
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 10:15
تعطیلات بود و تهران خلوت . جایی برای نشستن در مترو دیگر آرزو نبود؛ به دست میآمد . آنهایی که بودند همه به سمت شریعتی میرفتند . ایستگاه هفت تیر مردی دست کش به دست با دستمال و اسپری پاک کننده سوار شد. به دیوارهای داخل مترو دقیق نگاه میکرد. چند بار طول واگن را رفت و آمد . جایی چیزی نوشته بودند، آن را پاک کرد . مترو...
-
مترونوشت شماره یکصد و افتاد
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 03:04
از شلوغی مترو بود یا از گرما، زنی از هوش رفته بود . ایستگاه دانشگاه امام علی بود. مترو از شرق میآمد و شلوغ بود. کسی نمیتوانست سوار شود. عدهای با زور سوار شدند . صدای فریادی گفت عوضیها هل ندهید جا نیست دیگر . تازه واردها قوی هیکل بودند. اما فقط قوی هیکل بودند . به زور آمدند؛ زنی جیغ زد و بعد افتاد . از شلوغی مترو...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و نه
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 20:36
مترو شلوغ بود و آدمها در هم میلولیدند . مسافرها توی بغل هم، یا زیر بغل هم بودند و بوی عطر بود برای برخی و بوی عرق برای دیگری . بستگی داشت کجا ایستاده باشی . پسر و دختری سرشان به طرف هم رفته بود و حرف میزدند. پسر سرش را که بلند کرد جای رژ لب روی صورتش مانده بود . مردی دستش به طرف جیب مسافر جلوییاش رفت. مسافر جلویی...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و هشت
شنبه 7 خردادماه سال 1390 21:35
(برای رضا قاضی نوری و به یاد جنبش مه 68 فرانسه) مترو برای خودش داشت راه میرفت . جایی که انگار بیابان بود، ترمز گرفت و گفت ایستگاه اتمسفر . مسافران خندیدند. اما مترو جدیتر از قبل گفت: ایستگاه اتمسفر. بعد درهایش را باز کرد . چند ماه طول کشید تا از کرج به تهران برسد . وقتی رسید ترمز نگرفت. یکراست رفت روی ریلهای متروی...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و هفت
جمعه 6 خردادماه سال 1390 11:58
در مترو ایستاده بودیم ناگهان خری گفت بلندگوی مترو اعلام کرد: ایستگاه آزادی پسر چشم سیاهی که آن حرف را زده بود با دوستانش قهقهه سر دادند: عجب خر خوش صدایی زنی با بچهای در بغل، میلهٔ مترو را محکم چسبیده بود . قطار که ترمز گرفت در آستانهٔ فروپاشی پیش رفت و بچه در آستانهٔ افتادن . بچه به مادرش گفت: من میله را محکم نگه...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و شش
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 18:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 مترو به ایستگاه نواب رسید. مرد قدکوتاهی در آستانهٔ در ایستاده بود. مسافر دیگری برای پیاده شدن به او گیر کرد. مرد قدکوتاه عصبانی شد و فریاد زد: یابو چرا هل میدهی؟ مسافر با زور پیاده شد و مرد قدکوتاه همچنان فحش میداد. مسافر فقط لبخند میزد، بعد نگاه...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و پنج
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 14:42
بیشتر آدمها لباس مشکی پوشیده بودند. مردی با لباس قرمز میان آنها چیزی عجیب بود یا شاید گستاخانه. چند جوان در ردیف جلویی با گوشی موبایل داشتند نوحه گوش میدادند، با صدای بلند. هیچ کس اعتراضی نمیکرد. بلند شدم و گفتم: اگر امکان دارد صدایش را کم کنید. همهشان با صدای خش داری گفتند نه امکان ندارد. گفتم: اینجا مترو است،...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و یار
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 00:23
مترو به سمت کرج حرکت کرد. هوا گرم بود و مسافرها بیطاقت بودند و زیر لب فحش میدادند. دو مرد دست یکدیگر را گرفته بودند و آرام داشتند حرف میزدند. چند نگاه به سمت آنها چرخید. یکی از دو مرد، دیگری را بوسید. چند نفر بیصدا خندیدند. پیرمردی گفت: خدا قهرش میآید. مسافری گفت: به اینها میگویند بچه ..ونی دختری دست دوست...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و سه
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 09:53
جمعه شب بود و متروی کرج حال و هوای کار نداشت . کفشهای جفت شده زیر پاها، چپ و راست میشد. کفشهای سفید پسر بچهای که هنوز حرف نمیزد و راه افتاده بود، طول مترو را میآمد و میرفت. به صندلیها و آدمها سرک میکشید . ردیف شش تاییِ جلویی، دو پسر جوان، یکی نشسته و دیگری ولو شده بود روی صندلی. بوی اعتیادشان از چشمها و...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و دو
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 18:58
برای چشمهای آمنه و چشمهای مجید من اسید بودم . مترو از من میسوخت . چشمانش جایی را نمیدید . او عشق بود و مرا کور کرد . و من عشق نبودم، فقط اسید بودم که او را کور کرد . و حالا قطره قطره به دستان عشق بر چشمان مترو فرو میریزم. مترو بوق میزند و ناله میکند. ایستگاه به ایستگاه میایستد و التماس میکند. مترو، آدم گریه...
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت و شک
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 00:09
سردوشیهای مرد نشان میداد که سرهنگ است. آخر شب بود و مترو خلوت. سرهنگ انگشت در بینیاش کرد، بعد انگشتش را به گوشهٔ صندلی مالید. چشمش به چشم من افتاد که او را نگاه میکردم. بلند شد و آمد کنارم نشست؛ آرام و با لحنی تهدیدآمیز گفت: بیناموسی اگر این قضیه را در مترونوشتهایت بنویسی، من آبرو دارم؛ میفهمی؟ گفتم: نمینویسم....
-
مترونوشت شماره یکصد و شصت
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 23:20
میشد چشمها را بست و آن همه نگاه پیر را ندید؛ با آن لبهای فرو افتاده از خستگی . ما جوانهای بسیاری بودیم که صندلی داشتیم و راحت نشسته بودیم و آنها، پیرهای زیادی بودند که دیر رسیدند و صندلی نداشتند و ایستاده بودند . پیرها به جوانها زل زده بودند و جوانها چشمها را بسته بودند . پیرزنی خواسته یا ناخواسته زل زده بود...