-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و نه
شنبه 20 آبانماه سال 1391 11:17
مرد هیکل درشت و ورزیدهای داشت. آمده بود یک راست جلوی ردیفی ایستاده بود که سه دختر نشسته بودند و داشتند برای خودشان خاطره تعریف میکردند و میخندیدند. ایستگاه به ایستگاه مسافر اضافه میشد و انگار کسی قصد پیاده شدن نداشت. یک نفر پای مسافر کناریاش را لگد کرده بود و فحشی پشت فحش دیگر نثارش شد. پیرمردی گفت: «صلوات...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و هشت
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1391 00:28
ایستگاه هفتتیر مردی با پالتوی خاکستری گوشه ردیف صندلیها، تکیه داده بود به شیشه و خوابیده بود. با هر تکان مترو سرش جابجا میشد. مسافری چترش را بسته بود و تکان داد. هنوز از آن آب میچکید. چند قطره روی گونههای مرد با پالتوی خاکستری افتاد اما بیدار نشد. کنارههای پالتواش پوسیده بود. ریش خاکستری و موهای چرب جوگندمی...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و هفت
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 00:15
مترو هنوز شلوغ نبود و همهٔ مسافرها نشسته بودند. چند ایستگاه بعد مسافرهای زیادی سوار شدند. دیگر جایی برای نشستن نبود. درها که بسته شد و مترو تکان خورد و راه افتاد، مسافرها تکان خوردند و دستشان را بالا آوردند که میله را بگیرند اما میلهای در کار نبود. مسافرها مات و مبهوت به این طرف و آن طرف نگاه کردند اما انگار هیچ...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و شش
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 01:05
ایستگاه توحید، مرد سوار شد. قدش بلند بود و شانههای استخوانی داشت. کیفش را روی شانهاش انداخته بود. درها که بسته شد به در تکیه داد. با شانههای استخوانیاش این کار را کرد: تکیه داد. چشمهایش را بست. زیر چشمها و پشت پلکهایش کبود بود: از خستگی شاید. تکان نمیخورد. راست ایستاده بود و چشمها بسته با هر تکان مترو کمی...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و پنج
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 11:20
چراغهای مترو خاموش و روشن میشد. بلندگو اعلام کرد: ایستگاه بعد فردوسی. دختربچهای گریهاش گرفت؛ مادرش دست روی سر او که میکشید صدای گریه بلندتر میشد. مسافری با کت و شلوار مشکی، موبایلش که زنگ خورد باصدای بلند شروع کرد به حرف زدن: «... بله حاج آقا خدمت میرسیم. اختیار دارید، شما امر بفرمایید». مرد تقریبا داشت داد...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و چهار
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 15:01
مترو شلوغ بود و نفسها در هم گره میخورد . چند نفر انگار دستشان اشتباهی توی جیب کناری رفته بود و پول و موبایل برداشته بودند . یکی از مسافرها گفت: ببخشید آقا این جیب من است . مردی با صدای خشدار عذرخواهی کرد که فکر کرده جیب خودش است . چند لحظه بعد یکی دیگر از مسافرها صدایش بلند شد: ببخشید آقا این یکی هم جیب من است ....
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و سه
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 10:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بلندگو اعلام کرد: ایستگاه هفت تیر مسافرها سوار شدند . بلندگو اعلام کرد: ایستگاه بعد طالقانی مسافرها آمدند پیاده شوند که درها بسته شد . دو دقیقه بعد، بلندگو اعلام کرد: ایستگاه طالقانی مسافرها پیاده شدند . بلندگو اعلام کرد: ایستگاه بعد دروازه...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و دو
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 15:45
هنوز بلندگو نگفته بود ایستگاه امام خمینی که یک نفر بلند شد و به طرف در رفت . صندلی که خالی شد دو نفر خیز برداشته بودند که تصاحبش کنند . البته به روی خودشان نیاوردند . برنده کسی بود که زودتر تعارف میکرد . این قانونی نانوشته بود که نفر اول میگفت: بفرمایید دومی جواب میداد: خواهش میکنم بعد هم سرش را بر میگرداند که...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد و یک مشت دلار
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 15:18
مترو به ایستگاه فردوسی که رسید مسافرها هجوم آوردند که پیاده شوند . بلندگو اعلام کرد: مسافرین محترم عجله نکنید صرافیها امروز تعطیل هستند . بعد صدای خنده جوانی آمد که دوستش تقلید صدای بلندگو را کرده بود . مرد کت و شلواری رفته بود انتهای واگن و داشت با پسر دعوا میکرد: بچه جان مگر اینجا هم جای شوخی است؟ زنی گفت:...
-
مترونوشت شماره دویست و هفتاد
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 14:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مترو از ایستگاه میرداماد راه افتاد . خلوت بود و خنک . بچهای روی پای مادرش نشسته بود و به آدمها نگاه میکرد . مردی با کت و شلوار و ریش جو گندمی و سبیلی قویتر از ریش، موهایش را فرق کج باز کرده بود . نزدیک پنجاه سال سن داشت . دستهایش را توی جیب...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و نه
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 15:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA پسری که دستش را بالا برد، زیر بغلش خیس بود؛ خیس عرق . دستش را بالا برده بود که میله را بگیرد . مترو شلوغ بود و زیر بغل پسر نزدیک صورت پیرمردی با سوراخهای بینی بزرگ بود . پیرمرد چیزی نمیگفت . مترو تکان میخورد و به ایستگاه جدید که میرسید مسافرهای بیشتری سوار میشدند ....
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و هشت
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 00:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ایستگاه آزادی، درهای مترو که باز شد، مترو پر از مسافر بود . جلوی هر در، دیواری از انسان، سفت و سخت ایستاده بود؛ نه کسی پیاده شد و نه کسی میتوانست سوار شود . مسافرها انگار توی قاب درها مصلوب شده بودند . بیهیچ لبخندی و بیهیچ تکانی، پلک میزدند و در انتظار بسته شدن درها...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و هفت
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 00:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مترو را وسط تونل نگه داشتند . با چراغ قوههای پر نوری از بیرون توی چشم مسافرها نور میانداختند . یکی گفت: این چند روز امنیت را به سپاه واگذار کردند . مردانی با لباس پلنگی را میشد از شیشههای مترو دید که بعضی از آنها باتوم داشتند و برخی...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و شش
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 11:51
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مرد با تیشرت قرمز و بینی عقابی یکوَری روی صندلی نشسته بود، طوری که کفشهایش روی صندلیِ کناری قرار داشت و جای یک نفر را گرفته بود . داشت با صدای بلند با مسافرهای ردیف روبرو حرف میزد . چراغهای مترو یک بار خاموش و روشن شد . مرد با صدای خشدار و...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و پنج
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 23:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بچه روی سکو ایستاده بود . مترو با سرعت از کنار سکو عبور میکرد . مترو انگار هزار واگن داشت و تمام نمیشد . توقف هم نمیکرد که مسافری سوار یا پیاده شود . بچه گفت: آرام باش مترو، آرام باش . دیوارههای ایستگاه شروع کرد به لرزیدن . فقط لرزید و چیزی...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و چهار
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 12:49
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در و دیوار مترو پر بود از پوسترهای جشنواره نامهنویسی. بلندگو اعلام کرد نامه برگزیده را برای تمام مسافرین میخوانیم . بعد ادامه داد: این نامه را دختر ۱۱ سالهای برای ما نوشته است . بلندگو صدایش را صاف کرد و شروع کرد به خواندن. پیش از خواندن نامه...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و سه
شنبه 14 مردادماه سال 1391 04:22
بچه به مادرش گفت: چرا اینجا همیشه شب است . مترو تکان خورد . مادرش خندید . مردی گفت: اینجا مترو است دخترم؛ زیر زمین . دختر و پسری وسط مسافرها کنار هم ایستاده بودند . تا اینجای کار مثل بقیه بودند و کسی به آنها نگاه نمیکرد . بعد دستشان در هم گره خورد . بلندگو، ایستگاه دروازه دولت را اعلام کرده بود که آنها دست هم را...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و دو
شنبه 7 مردادماه سال 1391 14:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ما شاید دلمان میخواست زنده بمانیم، حتی اگر به ما تجاوز کنند. پدر لبش را گزید و گفت: خفه شو دختر، تو چه میدانی که شرافت چیست؟ مترو سوراخ سوراخ شده بود . گفتند تیراندازی سختی بود . تیربارها از دو طرف ایستگاه نشانه گرفتند و رگبار گلوله بود که...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت و یک
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 12:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کفشهایم را واکس زده بودم؛ نه اینکه همیشه این کار را کرده باشم؛ فقط این یک بار بود . آن هم برای قرار ملاقات مهمی که باید سر وقت میرسیدم . ایستگاه فردوسی مثل انقلاب یا امام خمینی زیاد شلوغ نیست . اما درهای مترو که باز شد، با همان فشار اول سه...
-
مترونوشت شماره دویست و شصت
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 16:13
درها که باز شد، روی سکو مرد جوانی برگشته بود و داشت به مرد پشت سرش میگفت: اِ.. اِ.. تو چقدر پررو هستی. دستت توی جیب من چه کار میکرد؟ مرد هم سرش را انداخته بود پایین و داشت چیزی میگفت . مردم هل میدادند و مسافرهای روی سکو مثل موج، پخش شدند توی مترو . مرد جوان سوار شده بود و مرد متهم جایی بین در مترو و سکو ایستاده...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و نه
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 23:16
روزهای اول را میتوانستیم تاب بیاوریم . ما هفت روز وسط تونل مترو محبوس بودیم . واگن بوی گند میداد . حالا صدای نیروهای امداد به گوش میرسید . روز اول پسرک دستفروش توانسته بود تمام لواشکهایش را بفروشد . همه گرسنه بودند و لواشک غنیمت بود . دستفروش روز دوم از درد عجیبی در شکمش مُرد . یک نفر بعد از محبوس شدن آنقدر جیغ...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و هشت
شنبه 3 تیرماه سال 1391 17:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 - شما هم شنیدی آقا؟ - بله، اساماس آمده بود . پیرمرد دستمال ابریشمیاش را درآورد که عرق پیشانی را پاک کند: حالا باید چه کار کرد؟ نمیشود که بگذاریم مردم از گرسنگی بمیرند . زن خودش را از زیر دستهای مردی بیرون کشید و ناله کرد: کدام مردم؟ حق این...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و هفت
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 00:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یک رودخانه بود و وضعیت سکون . وضعیتی که زمان در آستانهٔ زود گذشتنش برای از دست دادن، ایستاده بود . جایی بین کوه و رود و بیماری یک مرد که چشمانش خشک بود . دستفروش توی مترو بطریهای آب میفروخت . دختر گفت: برایت آب میخرم تا چشمهایت خشک نماند ....
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و شش
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 22:40
مترو وسط تمام ایستگاهها ناله میکرد . دردش آمده بود . توی واگنها مردها و زنهایی دست در گردن هم به دیوار چسبیده بودند . گاهی لبخندی بود گاهی اخمهایی از زخم . روزهای گرمی بود . تابستان بود و هوا اخمی . لباسها به تن میچسبید از عرقهایی که بوی وایتکس میداد . مترو ترمز که میگرفت زنها و مردهای آویزان به دیوارهٔ...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و پنج
جمعه 19 خردادماه سال 1391 10:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA دختر داشت به مرد روبرویش میگفت: من از مترو خوشم نمیآید، زیاد تحت تاثیرش قرار میگیرم . مرد چشمانش را ریز کرد که دختر ادامه داد: همین که دایم باید تحت فشار آدمها باشی . مرد زیر چشمانش گود افتاده بود، گفت: اصلا ما برای همین زیاد سوار مترو میشویم که تحت تاثیر قرار بگیریم...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و چهار
شنبه 13 خردادماه سال 1391 17:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مترو ایستاده بود . دختر صدای تقتق کفشهایش تمام سکو را پر کرد . درهای مترو بسته بود . دختر موهایش را از روی صورتش کنار زد و اسم یک نفر را فریاد کشید . مردی با دستهای زمخت از گوشه واگن بلند شد و رفت پشت شیشه . دختر گفت: شاید فشارت افتاده باشد،...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و سه
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 00:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ایستگاه آزادی مسافرهای زیادی سوار شدند . دست هر یک از مسافرها یک قفس بود . توی قفسها پرندههای رنگارنگ نشسته بودند . بعضیها مرغ عشق داشتند . بعضی طوطی . حتی یک نفر گنجشک هم داشت . بلندگو آمد بگوید ایستگاه بعد دانشگاه شریف که نگفت فقط صدای جیک...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و دو
جمعه 5 خردادماه سال 1391 20:32
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 آنها ما را پیدا کرده بودند . توی مترو پنهان شده بودیم؛ جایی میان مسافرها . ما زیاد نبودیم . آنها به ماموران مترو گفته بودند برق را قطع کنند تا مترو همان جا وسط تونل از کار بیفتد . همه جا تاریک بود . بچهای داشت جیغ میکشید . مردی گفت: مترو...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه و یک
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 10:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تمام اینها ماجرای یک غروب در مترو بود . ماجرای مردی که روی زانوانش نشسته بود و داشت به مسافرها نگاه میکرد . مرد آن پایین بود و مسافرها از بالا به او خیره میشدند . مترو تکانهای همیشگیاش را داشت . هر زنی که وارد میشد، مرد در او دنبال چیزی...
-
مترونوشت شماره دویست و پنجاه
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 10:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 شیشههای مترو شکسته بود . نصف شب بود و مترو داشت تند تند میرفت که به خانهاش برسد . مترو از خیال چند مسافر گذشته بود . چند مسافر که موقع خداحافظی گریه نکرده بودند و آغوشهایی که نصفه و نیمه رها شدند . مرد با شانههای استخوانی حالا در خواب بود...